به روايتى ديگر، دريچه اى در مقابل يوسف پديد آمد و يعقوب را ديد كه از روى تهديد انگشت به دندان گرفته است.
روايت ديگر آن است كه فرشته اى به صورت يعقوب از پشت او در آمد و لگدى بر پشت او زد چنان كه بر پيشانى او عرق نشست.
البته اين سخنان بيهوده كه عقل و شرع و قرآن و اخبار، پيغمبران عليهم السلام را از آن مبرا و منزه دانسته اند، نزد ما شايسته و مقبول نيست؛ چرا كه ايشان از گناه معصوم و مطهر و پاكيزه اند و لغزش صغيره و كبيره از ايشان روا نيست و حتى ادله عقلى نيز بر عصمت آنان دلالت مى كند؛ زيرا كه در عقل مقرر است كه جواز و امكان گناه كبيره و صغيره از آنان بعيد است. اگر آنان جواز و امكان انجام گناهان كبيره و صغيره را دارا باشند، مكلفان از قبول سخن و وعظ آنان دورى و خوددارى خواهند كرد، حال اينكه غرض خداوند از بعثت انبيا قبول سخن ايشان و فرمانبردارى از ايشان و اجابت دعوتشان است. پس خداوند بايد نبى را از آنچه كه او را بدنام مى سازد، منزّه و معصوم دارد، خاصه زنا كه از بزرگ ترين گناهان كبيره و خطاهاست و ريشه گناهان بسيار است و واجب است كه پيامبر از آن منزه باشد كه بيش از هر چيز موجب دورى و تنفير مردم خواهد بود.
خداوند در قرآن مى فرمايد: ما چنين كنيم كه كرديم تا بدى و فحشا را از او دور كنيم؛ يعنى همان طور كه آن برهان را نشان داديم و اين لطف را در حق يوسف كرديم بازهم الطاف خود نازل كنيم و آيات و نشانه ها بنماييم.
وقتى كه زليخا يوسف عليه السلام را در آن سرا ديد، درها را بست و در او آويخت