45
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

به روايتى ديگر، دريچه اى در مقابل يوسف پديد آمد و يعقوب را ديد كه از روى تهديد انگشت به دندان گرفته است.
روايت ديگر آن است كه فرشته اى به صورت يعقوب از پشت او در آمد و لگدى بر پشت او زد چنان كه بر پيشانى او عرق نشست.
البته اين سخنان بيهوده كه عقل و شرع و قرآن و اخبار، پيغمبران عليهم السلام را از آن مبرا و منزه دانسته اند، نزد ما شايسته و مقبول نيست؛ چرا كه ايشان از گناه معصوم و مطهر و پاكيزه اند و لغزش صغيره و كبيره از ايشان روا نيست و حتى ادله عقلى نيز بر عصمت آنان دلالت مى كند؛ زيرا كه در عقل مقرر است كه جواز و امكان گناه كبيره و صغيره از آنان بعيد است. اگر آنان جواز و امكان انجام گناهان كبيره و صغيره را دارا باشند، مكلفان از قبول سخن و وعظ آنان دورى و خوددارى خواهند كرد، حال اينكه غرض خداوند از بعثت انبيا قبول سخن ايشان و فرمانبردارى از ايشان و اجابت دعوتشان است. پس خداوند بايد نبى را از آنچه كه او را بدنام مى سازد، منزّه و معصوم دارد، خاصه زنا كه از بزرگ ترين گناهان كبيره و خطاهاست و ريشه گناهان بسيار است و واجب است كه پيامبر از آن منزه باشد كه بيش از هر چيز موجب دورى و تنفير مردم خواهد بود.
خداوند در قرآن مى فرمايد: ما چنين كنيم كه كرديم تا بدى و فحشا را از او دور كنيم؛ يعنى همان طور كه آن برهان را نشان داديم و اين لطف را در حق يوسف كرديم بازهم الطاف خود نازل كنيم و آيات و نشانه ها بنماييم.
وقتى كه زليخا يوسف عليه السلام را در آن سرا ديد، درها را بست و در او آويخت


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
44

زليخا آمد و پيش يوسف نشست. يوسف روى خود را به طرف ديگر چرخاند. وقتى نگاه كرد، زليخا را در آينه ديد روى به هر سو چرخاند، همچنان او را مى ديد. خواست كه از آنجا بيرون آيد، همه درها را بسته يافت. زليخا گفت: خود را براى تو مهيا كرده ام. يوسف عليه السلامگفت: به خدا پناه مى برم؛ يعنى پناه به خدا مى برم از آنكه من چنين كارى انجام دهم و تو چنين انديشه اى كنى. همسر تو سيد و خواجه من است و ولى نعمت من؛ يعنى شوهر تو مرا نيكو داشت و اكرام كرد و اگر من اين انديشه را به ذهن راه دهم ظالم هستم و ظالمان، رستگارى و پيروزى و دوامى ندارند.
اما اصحاب حديث و روايت گفته اند كه شيطان آمد و يك دست بر پهلوى اين و يك دست بر پهلوى آن نهاد و آن دو را در يك جا جمع كرد و چون با هم نشستند، زليخا آن قدر فريب و خدعه به كار برد و تضرع و زارى كرد كه يوسف نرم شد و عزم بر معصيت كرد و همت هر دو را بر يك وجه تفسير كرده اند و آن «عزم» است. گفته اند هر دو بر معصيت عزم كردند و يوسف عليه السلامدر كنار زليخا نشست كه جاى زانيان و خيانت كنندگان باشد. وقتى كه يوسف عليه السلامعزم بر معصيت جزم كرد و تصميم قطعى براى انجام آن كار گرفت و خواست كه با زليخا خلوت كند، خداوند به او برهانى نشان داد.
درباره اينكه برهان پروردگار چه بوده است، سخنان بسيار گفته اند. يكى آنكه جبرئيل بانگى برآورد و او را ترساند و از اين كار منع كرد. قولى ديگر آن است كه فرشته اى از آسمان ندا داد كه يوسف، نام تو در آسمان از جمله صديقان و پيغمبران است اما تو در زمين در جاى خيانت كنندگان نشسته اى.

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136902
صفحه از 143
پرینت  ارسال به