51
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

نيز كه يكى سفره دار و ديگرى ساقى پادشاه بود، به زندان انداختند. نام سفره دار مجلث و نام شرابدار بنو بود (و برخى نيز گفته اند كه آن دو غلام پادشاه بودند). گفته اند كه سبب خشم پادشاه بر آن دو اين بود كه به وى خبر دادند كه سفره دار در فكر آن است كه در غذاى تو زهر بريزد و ساقى نيز از آن خبر دارد و باهم در اين كار دست دارند. پادشاه از آنجا اين خبر را دريافت كه گروهى از اهل مصر و رعايا كه از پادشاه رنجيده بودند و مى خواستند به پادشاه زهر بدهند، اما نشد. بدين ترتيب كه اين دو غلام را با غذا و شراب و وعده مال بسيار فريب دادند. سفره دار هم مال و هم زهر را گرفت و زهر را در غذاى پادشاه ريخت، اما ساقى پشيمان شد، نه مال را گرفت و نه زهر را. هنگامى كه موقع صرف غذاى پادشاه فرارسيد سفره دار و ساقى بر طبق عادت آمدند و غذا و شراب آوردند. ساقى گفت: اى پادشاه از اين غذا مخور كه زهر آلود است. سفره دار گفت: اى پادشاه، آن شراب نيز كه در دست اوست زهر آلود است. پادشاه از ساقى پرسيد: آيا چنين است؟ ساقى گفت: دروغ مى گويد. سفره دار گفت: او هم دروغ مى گويد. پادشاه به ساقى گفت كه آن شراب را بخور. او شراب را خورد و آسيبى به وى نرسيد، زيرا در آن زهر نبود. آنگاه به سفره دار گفت: اين غذا را بخور. سفره دار از آن كار خوددارى كرد. پادشاه فرمان داد كه چهارپايى بياورند و اين غذا را به او دهند. حيوان غذا را خورد و فوراً مرد. پادشاه دستور داد كه هردو را به زندان اندازند.
يوسف عليه السلام در زندان تعبير خواب مى كرد؛ چون زندانيان از دل تنگى و اضطراب خواب هاى آشفته بسيار مى بينند. هر روز صبح كه زندانيان از


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
50

خواهند انداخت و از ذليلان و خواران خواهد بود. آن زنان نيز سخن زليخا را در باره زندانى كردن يوسف تأييد كردند.

يوسف در زندان

يوسف عليه السلام از زنان روى برگرداند و با خداوند متعال مناجات كرد: اى پروردگار من، زندان را از آنچه آنان مرا به انجام آن دعوت مى كنند، دوست تر مى دارم و اگر به لطف خود مكر ايشان را از من بر نگردانى و مرا به حال خود رها كنى، من به خواسته ايشان ميل مى كنم و اگر لطف تو مرا در نيابد از زمره جاهلان باشم. خداوندِ سميع، دعاى او را اجابت كرد و كيد و مكر آنان را از او دور كرد. بدين سان كه مكر و حيله آنان را راه نجات يوسف قرار داد؛ پس از آنكه نشانه ها و دلايل يوسف را ديدند و با وجود اينكه فهميدند زليخا مجرم است، يوسف را زندانى كردند تا مردم اين گونه برداشت كنند كه يوسف گناهكار بوده است و زليخا بى گناه.
گفته اند كه دليل زليخا براى زندانى كردن يوسف، اين بود كه به شوهرش گفت: من او را به گناه دعوت كردم اما نمى توانم به هركس كه رسيدم عذر خود را شرح دهم. يا به من اجازه بده كه در ميان مردم روم و آشكارا عذر خود را براى همه توضيح دهم يا او را زندانى كن تا او هم درباره من با كسى سخن نگويد و مردم اين داستان را فراموش كنند. عزيز پيش ملك آمد و گفت: غلامى دارم كه گناهى مرتكب شده است. دستور بده تا او را به زندان اندازند.
پادشاه دستور داد تا يوسف را به زندان ببرند و همزمان دو جوان ديگر را

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136753
صفحه از 143
پرینت  ارسال به