مى روى ما بايد چه كنيم و ديگر چه كسى مى تواند تسلى بخش غم هاى ما در اين سياهچال باشد؟ يوسف براى آنان با اين سخنان دعا كرد: بار خدايا، دل هاى مأموران و حاكمان را بر آنان دلسوز و مهربان گردان و خبرها را از آنان پوشيده و پنهان مدار.
وقتى يوسف از زندان بيرون آمد، بر در آن نوشت: اينجا گور زندگان است و خانه اندوهگينان و مايه تجربه و عبرت دوستان و شماتت و ملامت دشمنان. آن گاه به گرمابه رفت و غسل كرد و ناپاكى زندان را از خود شست و خلعت شاهانه پوشيد و وقتى به در قصر پادشاه رسيد، بر در ايستاد و گفت: «حسبى ربّى من دنياى و حسبى ربّى من خلقه، عزَّ جاره و جلَّ ثناؤه و لا اله غيره» ۱ . وقتى نزد پادشاه رفت در مقابل پادشاه ايستاد و گفت: أللهم انّى أسألك بخير من خيرك و اَعوذ بك مِن شرّهِ و شرِّ غيرِه. چون پيش پادشاه رفت و چشمش بر پادشاه افتاد بر او سلام كرد و به زبان عربى بر او درود فرستاد. پادشاه پرسيد: اين چه زبانى است؟ گفت: زبان عمويم، اسماعيل. آن گاه در همان ميان زبان گفتارش را تغيير داد و به زبان عبرانى او را دعا كرد. پادشاه پرسيد: اين چه زبانى است؟ گفت: زبان پدران من است. وقتى كه پادشاه با يوسف صحبت كرد و او را در سخن گفتن آزمود، فهميد كه او بيش از آن است كه گفته اند.