61
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

مى روى ما بايد چه كنيم و ديگر چه كسى مى تواند تسلى بخش غم هاى ما در اين سياهچال باشد؟ يوسف براى آنان با اين سخنان دعا كرد: بار خدايا، دل هاى مأموران و حاكمان را بر آنان دلسوز و مهربان گردان و خبرها را از آنان پوشيده و پنهان مدار.
وقتى يوسف از زندان بيرون آمد، بر در آن نوشت: اينجا گور زندگان است و خانه اندوهگينان و مايه تجربه و عبرت دوستان و شماتت و ملامت دشمنان. آن گاه به گرمابه رفت و غسل كرد و ناپاكى زندان را از خود شست و خلعت شاهانه پوشيد و وقتى به در قصر پادشاه رسيد، بر در ايستاد و گفت: «حسبى ربّى من دنياى و حسبى ربّى من خلقه، عزَّ جاره و جلَّ ثناؤه و لا اله غيره» ۱ . وقتى نزد پادشاه رفت در مقابل پادشاه ايستاد و گفت: أللهم انّى أسألك بخير من خيرك و اَعوذ بك مِن شرّهِ و شرِّ غيرِه. چون پيش پادشاه رفت و چشمش بر پادشاه افتاد بر او سلام كرد و به زبان عربى بر او درود فرستاد. پادشاه پرسيد: اين چه زبانى است؟ گفت: زبان عمويم، اسماعيل. آن گاه در همان ميان زبان گفتارش را تغيير داد و به زبان عبرانى او را دعا كرد. پادشاه پرسيد: اين چه زبانى است؟ گفت: زبان پدران من است. وقتى كه پادشاه با يوسف صحبت كرد و او را در سخن گفتن آزمود، فهميد كه او بيش از آن است كه گفته اند.

1.پروردگارم از تمام دنيا مرا كفايت مى كند. او از همه مخلوقات نيز مرا كفايت مى كند. عزيز است همنشين او و جليل است ياد كردش و خدايى نيست غيرش.


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
60

يوسف عليه السلاممى گويد كه مرا بى گناه و از روى ظلم در زندان انداخته اند، من بيرون نمى آيم. دستور ده كه آن زنان را بياورند و از آنان بپرسند كه چرا دست خود را بريدند؟
پادشاه كسى را به دنبال آن زنان فرستاد و آنان را فراخواند و گفت: داستان چه بود ميان شما و يوسف زمانى كه او را به گناه دعوت كرديد؟ آيا او هم از نفس شما مطالبه كرد؟ گفتند: حاشا للّه ! كه ما از او چيزى جز صلاح و خير نديديم و بر او هيچ بدى و تهمتى نديديم. در همان موقع زليخا اعتراف كرد كه من او را به گناه دعوت كردم و از نفس او مطالبه كردم و يوسف عليه السلامراست مى گويد.
يوسف گفت: اين براى آن است كه همه بدانند كه من در غيبت عزيز در حق زليخا به او خيانت نكردم و خداوند حكيم مكر خيانت كنندگان را هدايت نمى كند واجازه نمى دهد كه پيش برود وپنهان بماند. آن گاه گفت: من خود را از گناه مبرّا نمى دانم كه نفس، انسان را به بدى رهنمون مى شود و وسوسه مى كند مگر آنكه خداوند به او رحم كند؛ يعنى اگر كسى از وسوسه نفس اماره به انجام معصيت رهايى يابد، نتيجه لطف و رحمت خداوند است و آن لطف همان عصمت است و خداوند آمرزنده و بخشاينده است. البته يوسف اين سخن را از سر فروتنى و شكسته نفسى و انقطاع با خداوند بر زبان راند.
در خبر است كه وقتى يوسف عليه السلام مى خواست از زندان خارج شود، زندانيان از اندوه جدايى او به گريه و زارى پرداختند و گفتند: وجود تو در اينجا براى ما آسودگى و آرامش خاط و منافع بسيار در پى داشت. اكنون كه

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136930
صفحه از 143
پرینت  ارسال به