رسته اند؟ در همان لحظه بادى وزيد و آن خوشه هاى سياه خشك را بر آن خوشه هاى سبز پيچانيد و آن خوشه هاى سبز را آتش زد و سوزاند و اين پايان خواب تو بود و تو ترسان و هراسان از خواب برخاستى.
پادشاه از آن سخنان تعجب كرد و گفت: اين سخنان تو از خواب من عجيب تر است كه بدون ذره اى تفاوت خواب مرا بازگو كردى. گويا تو آن خواب را ديده اى. اكنون اى راستگوى زمانه، نظر تو درباره اين خوابى كه من ديده ام چيست؟ يوسف گفت: صلاح در آن است كه دستور دهى تا جايى كه امكان دارد گندم و جو بكارند و تو نيز هرچه در خزانه دارى صرف خريدن تخم و آبادى زمين كنى؛ چراكه چندين برابر آن بدست خواهى آورد. وقتى كه آن تخم ها رشد كرد و رسيد، دستور دهى تا آن را درو كنند، اما همچنان در خوشه ها نگه دارند تا زيانى به آن نرسد و آفت و كرم به آن خسارت نزند تا در سال هاى آينده دانه آن خوشه ها روزىِ مردم باشد و كاه آن خوراك چهارپايان. از اين محصولى كه به دست مى آيد يك پنجم را براى غذاى امسال مصرف كنى و چهار پنجم آن را در انبار ذخيره كن. در اين هفت سالِ سر سبز و پر محصول بايد همين كار را انجام دهى. وقتى كه اين هفت سال اول تمام شد، هفت سال ديگر مى آيد كه سال هاى قحطى و خشك سالىِ فراگير است و آثار آن به همه جاى زمين خواهد رسيد و از دورترين سرزمين ها مى آيند و از تو غذا مى خواهند و از تو محصول مى خرند. تو هرچه را كه در هفت سال انباشته اى به حكم خود و قيمت دلخواه خود مى فروشى و از همين راه خزانه ها پر مى كنى و گنج هايى به دست مى آورى كه كسى نديده و نشنيده باشد.