را شايسته نمى دانيم. اما اين بارهاى ماست، اگر مى خواهى اموال ما را جستجو كن. آن گاه شروع كردند به گشتن بارهاى آنان و مردى ايستاده بود و هربار كه بار يكى از آنان را مى گشت و پيمانه را در آن نمى يافت، طلب بخشش مى كرد و شرمگين مى شد تا اينكه بار همه را گشت و چيزى نيافت. وقتى به بار بنيامين رسيد، نااميد شد و گفت: به هر حال آن پيمانه در اين بار هم نيست، زيرا اين شخص اهل دزدى نيست و اين كار از او بعيد است. برادران گفتند: حالا كه تا اينجا را گشته اى، ممكن نيست كه تو را رها كنيم، مگر اينكه بار او را هم بگردى تا بى گناهى و پاكى ما براى تو كاملاً ثابت شود و خيال تو و ما راحت شود. وقتى بار بنيامين را گشتند، پيمانه را در بار او يافتند. برادران شرمگين شدند و به او هجوم بردند كه اين چه كارى بود كه تو در حق ما كردى؟ ما را روسياه كردى و آبروى ما را بردى. اين چه بلايى است كه از پسران راحيل بايد بكشيم؟ اين پيمانه را كى برداشتى؟
بنيامين گفت: بله، شما هميشه از پسران راحيل بلا كشيده ايد. برادر مرا برديد و در بيابان پنهان كرديد و اكنون مى خواهيد به من تهمت دزدى بزنيد. برادران گفتند: آخر اين پيمانه در بار تو چه مى كند؟ بنيامين گفت: اين پيمانه را همان كسى در بار من گذاشت كه در سفر پيشين پول و سرمايه شما را در بار شما گذاشت و مگر نه اينكه شما از آن خبر نداشتيد و تا به خانه نرسيديد از آن باخبر نشديد؟ برادران رو به يوسف عليه السلام كردند و گفتند: اگر بنيامين دزدى كند عجيب نيست، زيرا برادرى داشت كه او هم اهل دزدى بود و ... .