77
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

را شايسته نمى دانيم. اما اين بارهاى ماست، اگر مى خواهى اموال ما را جستجو كن. آن گاه شروع كردند به گشتن بارهاى آنان و مردى ايستاده بود و هربار كه بار يكى از آنان را مى گشت و پيمانه را در آن نمى يافت، طلب بخشش مى كرد و شرمگين مى شد تا اينكه بار همه را گشت و چيزى نيافت. وقتى به بار بنيامين رسيد، نااميد شد و گفت: به هر حال آن پيمانه در اين بار هم نيست، زيرا اين شخص اهل دزدى نيست و اين كار از او بعيد است. برادران گفتند: حالا كه تا اينجا را گشته اى، ممكن نيست كه تو را رها كنيم، مگر اينكه بار او را هم بگردى تا بى گناهى و پاكى ما براى تو كاملاً ثابت شود و خيال تو و ما راحت شود. وقتى بار بنيامين را گشتند، پيمانه را در بار او يافتند. برادران شرمگين شدند و به او هجوم بردند كه اين چه كارى بود كه تو در حق ما كردى؟ ما را روسياه كردى و آبروى ما را بردى. اين چه بلايى است كه از پسران راحيل بايد بكشيم؟ اين پيمانه را كى برداشتى؟
بنيامين گفت: بله، شما هميشه از پسران راحيل بلا كشيده ايد. برادر مرا برديد و در بيابان پنهان كرديد و اكنون مى خواهيد به من تهمت دزدى بزنيد. برادران گفتند: آخر اين پيمانه در بار تو چه مى كند؟ بنيامين گفت: اين پيمانه را همان كسى در بار من گذاشت كه در سفر پيشين پول و سرمايه شما را در بار شما گذاشت و مگر نه اينكه شما از آن خبر نداشتيد و تا به خانه نرسيديد از آن باخبر نشديد؟ برادران رو به يوسف عليه السلام كردند و گفتند: اگر بنيامين دزدى كند عجيب نيست، زيرا برادرى داشت كه او هم اهل دزدى بود و ... .


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
76

كنيم، جزاى آن دزد چيست؟ گفتند: در شرع ما جزاى او آن است كه براى صاحب مال بندگى كند و ما ستمكاران را اين گونه جزا مى دهيم. آن گاه دستور دادند كه بار كاروانيان را بگردند و پيش از بار بنيامين بار برادران او را گشتند. وقتى به بار بنيامين رسيدند، پيمانه را از بار او بيرون آوردند. خداوند متعال مى فرمايد: و اين چنين ما كيد كرديم؛ يعنى براى يوسف تدبير كارها را ساختيم (زيرا يوسف عليه السلام بر طريقه و قانون پادشاه مصر در حكم دزد عمل نكرد). درجات هر كس را كه مى خواهيم، رفيع مى گردانيم و بالاتر از هر عالمى، صاحب علمى بيشتر و افزون تر است؛ يعنى درجات عالمان متفاوت است.
روايت كرده اند كه وقتى برادران يوسف عليه السلام به مصر آمدند، دهن چهارپايان خود را بسته بودند تا محصول و كشته كسى را نخورند. وقتى داستان پيمانه پادشاه اتفاق افتاد، گفتند: ما كه اجازه نمى دهيم چهارپايانمان از مزرعه كسى بخورند، چگونه دزدى از انبار پادشاه را شايسته بدانيم؟
برخى ديگر چنين گفته اند كه: آن پيمانه جامى بود كه آن را جام جهان نما مى گفتند و كاهنان با آن كهانت مى كردند و پادشاه در آن مى نگريست و كهانت مى كرد. مردى كه پيمانه را به او سپرده بودند، گفت: اى مردم، اگر اين پيمانه گم شود و پيدا نشود، جان من بر سر اين كار از دست خواهد رفت. اين پيمانه كهانت پادشاه بزرگ است و ضمانت مى كنم كه هر كس آن را براى من پيدا كند، يك بار شتر گندم از خود به او بدهم.
برادران يوسف عليه السلام گفتند: پناه بر خدا! ما دزدى نمى كنيم و چنين كارى

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136896
صفحه از 143
پرینت  ارسال به