سليمان از جنّ يا انس، آن را نگاشته بودند. نوشته اين بود: ما بدين جا فرود آمديم. ما اينجا را بنا ننهاديم، بلكه بنا شده يافتيم. بامداد از اصطخر پارس به راه آمديم و نيمروز (ظهر) اينجا خوابيديم، و چون غروب شود در شام خواهيم بود، ان شاءاللّه ، ما به همه چيز عالميم و دانا.
گويند: روزى مرغكى از كنار سليمان عليه السلام عبور كرد. بانگى زد، سليمان عليه السلامبه اصحاب خويش گفت: «مى دانيد كه اين مرغك چه گفت؟» گفتند: «نه، اى رسول خدا». گفت: «مى گويد خداوند تو را بر دشمن كرامت و برترى داد. مى روم و به بچه هاى خود رسيدگى مى كنم، آن گاه بازمى آيم و به خدمت تو مى رسم». رفت. سليمان عليه السلامگفت: «بمانيد تا بازگردد». ساعتى بعد بازگشت و ايستاد و آواز برآورد. سليمان پرسيد: «مى دانيد آن مرغ چه مى گويد؟» گفتند: «نه». گفت: «مى گويد بزاييد براى مرگ و بسازيد براى ويرانى».
روزى ديگر فاخته اى نزد سليمان آواز برآورد. پرسيد: «مى دانيد چه مى گويد؟» گفتند: «نه». گفت: «مى گويد: جزاى تو بر پايه عمل تو خواهد بود». هدهدى نزد سليمان بانگ كرد. سليمان پرسيد: «دريافتيد چه گفت؟» گفتند: «نه». گفت: «مى گويد هركس رحمت نكند، بر او رحمت نخواهند كرد». مردى بانگ كرد. سليمان گفت: «مى گويد اى گناهكاران از خداوند آمرزش طلبيد». بدين سبب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از كشتن هدهد نهى كرده است. آنگاه طوطى بانگ كرد، سليمان گفت: «مى گويد كه هر زنده اى خواهد مرد و هر تازه اى كهنه خواهد گشت». فرشتكى بانگ كرد، سليمان گفت: «مى گويد خيرى پيش فرستيد تا آن را بيابيد». بدين سبب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مردم را از كشتن او نيز