99
داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)

سليمان از جنّ يا انس، آن را نگاشته بودند. نوشته اين بود: ما بدين جا فرود آمديم. ما اينجا را بنا ننهاديم، بلكه بنا شده يافتيم. بامداد از اصطخر پارس به راه آمديم و نيمروز (ظهر) اينجا خوابيديم، و چون غروب شود در شام خواهيم بود، ان شاءاللّه ، ما به همه چيز عالميم و دانا.
گويند: روزى مرغكى از كنار سليمان عليه السلام عبور كرد. بانگى زد، سليمان عليه السلامبه اصحاب خويش گفت: «مى دانيد كه اين مرغك چه گفت؟» گفتند: «نه، اى رسول خدا». گفت: «مى گويد خداوند تو را بر دشمن كرامت و برترى داد. مى روم و به بچه هاى خود رسيدگى مى كنم، آن گاه بازمى آيم و به خدمت تو مى رسم». رفت. سليمان عليه السلامگفت: «بمانيد تا بازگردد». ساعتى بعد بازگشت و ايستاد و آواز برآورد. سليمان پرسيد: «مى دانيد آن مرغ چه مى گويد؟» گفتند: «نه». گفت: «مى گويد بزاييد براى مرگ و بسازيد براى ويرانى».
روزى ديگر فاخته اى نزد سليمان آواز برآورد. پرسيد: «مى دانيد چه مى گويد؟» گفتند: «نه». گفت: «مى گويد: جزاى تو بر پايه عمل تو خواهد بود». هدهدى نزد سليمان بانگ كرد. سليمان پرسيد: «دريافتيد چه گفت؟» گفتند: «نه». گفت: «مى گويد هركس رحمت نكند، بر او رحمت نخواهند كرد». مردى بانگ كرد. سليمان گفت: «مى گويد اى گناهكاران از خداوند آمرزش طلبيد». بدين سبب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از كشتن هدهد نهى كرده است. آنگاه طوطى بانگ كرد، سليمان گفت: «مى گويد كه هر زنده اى خواهد مرد و هر تازه اى كهنه خواهد گشت». فرشتكى بانگ كرد، سليمان گفت: «مى گويد خيرى پيش فرستيد تا آن را بيابيد». بدين سبب پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم مردم را از كشتن او نيز


داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
98

مى كردم، جز اين حكم مى كردم». داوود را از سخن سليمان آگاه كردند، وى را نزد خود فراخواند و پرسيد: «اگر تو حاكم بودى چگونه حكم مى كردى؟» سليمان گفت: «گوسفندان را به زارع مى دادم تا نگاه دارد و از شير آن بهره جويد و سود برد و كشتزار را به شبان مى دادم تا زمين را كشت كند و همان سان كه بود آباد سازد. آن گاه كشتزار را به زارع بازمى گرداندم و گوسفندان را به شبان؛ چراكه هريك شايسته و سزاوار كار خويشند». داوود چنين كرد و گفت: «بس نيك گفتى».
در اخبار چنين آورده اند: داوود عليه السلام صاحب چند پسر بود. بر آن شد دريابد كه كدامين يك از فرزندان وى براى خلافت و جانشينى او شايسته است. پس از خدا خواست تا او را بر اين آگاه سازد. خداوند بدين سان او را آگاهانيد: «و باد توفنده را مسخر سليمان كرديم، چنانكه به فرمان وى مى رفت». ۱
مفسران گفته اند: سليمان عليه السلام زمينى فراخ و گسترده با طول و عرض چهار فرسنگ در چهار فرسنگ داشت. آن گاه كه قصد سفر و عزم نبرد مى كرد، ساز و لشكر را در آن زمين گرد مى آورد و به تندبادى فرمان مى داد، آن زمين را برگيرد و در هوا برد، و به باد آرام امر مى كرد آن را تا آنجا كه وى مى خواست براند. بامداد مسافتى يك ماهه را مى پيمودند و شبانگاه همان مسير را بازمى گشتند.
حكايت كرده اند كه در ناحيه بغداد نوشته اى يافتند كه برخى از اصحاب

1.انبياء (۲۱): آيه ۸۱ .

  • نام منبع :
    داستان پيامبران (حضرت يوسف و سليمان)
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 136854
صفحه از 143
پرینت  ارسال به