دعاى خير ياد آورند.
و در خاتمه اين كتاب التحا كرديم به خداى تعالى به وسيله اين آية از كتاب عزيز «رَبَّنا لا تُو?خِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ» آمين يا رب العالمين و يا خير الناصرين واستجب دعائنا ودعاء جميع المؤمنين والمؤمنات برحمتك يا أرحم الراحمين.
و مخفى نماند كه لطايف فوايد و اخبار نفايس فرايد و اسرار در كتاب مذكور بسيار است، و ما در مواضع متعدده از اين مجالس از لطايف كلمات او به استشهاد مذكور ساخته ايم، و آن را زينت كتاب خود شناخته ايم، و چون وجود آن نسخه به غاية نادر است و معهذا آنچه از نسخ آن به نظر اين قاصر رسيده به غاية سقيم است لاجرم ذكر شطرى از لطايف او را كه بعد از تأمل و فكر بسيار تصحيح نموده يا محصل از آن فهميده مغتنم دانسته به آن اشتغال مى نمايد.
از جمله لطايف سخنان او در كتاب مذكور آن است كه گفته در شهور خمسين و خمسمائة مرا در روز آدينه به مدرسه بزرگ خود مجلس وعظ بود، در آن ميانه بر مذهب صباحيان طعنى مى رفت و مردم به لعنت و نفرين آن قوم شوم زبانها دراز كرده بودند، از آن ميان مجبرى متعصب برخاست و گفت: اى خواجه امام اين قوم در حىّ على خير العمل سر به گريبان تو برآورده اند، گفتم در خير العمل سر به گريبان من برآوردند، اما در وجوب معرفت زبان به دهان تو بركرده اند، من پيرهن بركنم تا گريبان بنماند كه ايشان سر بر نكنند، ترا دشوار است كه زبان از دهان جدا سازى.
و نظير اين است آن كه چون شرف الائمه ابونصر هنجانى در دولت سلطان مسعود در حضور سلطان و اركان دين و دولت از وزراء و امراء و سپاه تقرير كرد كه اين مذهب اشعريان مجبر با مذهب باطنيان برابر است در وجوب معرفت خداى تعالى،