را براى آن به غار برد كه از شر او ايمن نبود، و ابوبكر كه با وى مى رفت نشان مى كرد و ريشه دستار مى انداخت. و به روايتى جاورس مى ريخت تا مشركان به اثر آن بروند و به روز بدر كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله او را در عريش برده بود او را به دست نگاه مى داشت تا نگريزد و از اين گونه بهتانها بر ابوبكر نهند.
جناب شيخ در جواب نوشته كه اين كلمات نه مذهب علماى شيعه است، بلكه عوام و اوباش بر طريق استهزاء گويند، و بر زعم مصنف اگر رسول صلى الله عليه و آله شب غار از ابوبكر مى ترسيد از عمر و عثمان هم مى ترسيد، پس بايست كه هر سه را با خود برده بودى و آخر ابوبكر غيب دان نبود، پس چنانكه پنهانى ديگران مى رفت پنهانى ابوبكر نيز مى رفت و به همه حال رفتن محمد و بردن ابوبكر بى فرمان خداى نبود، فافهم.
و آنچه گفته كه ريشه دستار مى انداخت عالم الاسرار گواه است كه به سمع من شيعى نرسيده است الا اين نقل كه اين سنى كرده. و اما حديث كاورس ندانم كه ابوبكر در آن نيم شب تاريك در مكه پى نفاق آن همه كاورس از كجا آورد تا بدانى كه حوالات به محالات است.
و آنچه حكايت كرده اند از روز بدر و عريش نامعقول مى نمايد، زيرا كه خالى از آن نيست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ترس از آن بود كه او به مدينه گريزد يا به كفار مكه، اگر مى ترسيد كه به مدينه گريزد پس خللى نكردى كه روز احد نيز از گريختگان بود و گريختن ابوبكر و عمر پس طرفه نيست كه بدان مرتبه شجاع نبودند كه نگريزند. و نيز بر اين تقدير او را به مدينه بايستى رها كرد تا دغدغه و بيم از گريز او نبايستى كردن. و اگر مى ترسيد كه به كفار مكه بگريزد به ديگر وقت خود بگريختى كه پيوسته رسول او را به دست نداشت تا بدانى كه اين حواله هم به شيعه دروغ است.
و از جمله لطايف او آنكه ناصبى مذكور در كتاب خود نوشته كه اگر بعد از رسول خلافت على را بودى بايستى كه به ابوبكر همان كردى كه با معاويه كه به نزديك