149
شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج2

را براى آن به غار برد كه از شر او ايمن نبود، و ابوبكر كه با وى مى رفت نشان مى كرد و ريشه دستار مى انداخت. و به روايتى جاورس مى ريخت تا مشركان به اثر آن بروند و به روز بدر كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله او را در عريش برده بود او را به دست نگاه مى داشت تا نگريزد و از اين گونه بهتانها بر ابوبكر نهند.
جناب شيخ در جواب نوشته كه اين كلمات نه مذهب علماى شيعه است، بلكه عوام و اوباش بر طريق استهزاء گويند، و بر زعم مصنف اگر رسول صلى الله عليه و آله شب غار از ابوبكر مى ترسيد از عمر و عثمان هم مى ترسيد، پس بايست كه هر سه را با خود برده بودى و آخر ابوبكر غيب دان نبود، پس چنانكه پنهانى ديگران مى رفت پنهانى ابوبكر نيز مى رفت و به همه حال رفتن محمد و بردن ابوبكر بى فرمان خداى نبود، فافهم.
و آنچه گفته كه ريشه دستار مى انداخت عالم الاسرار گواه است كه به سمع من شيعى نرسيده است الا اين نقل كه اين سنى كرده. و اما حديث كاورس ندانم كه ابوبكر در آن نيم شب تاريك در مكه پى نفاق آن همه كاورس از كجا آورد تا بدانى كه حوالات به محالات است.
و آنچه حكايت كرده اند از روز بدر و عريش نامعقول مى نمايد، زيرا كه خالى از آن نيست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله را ترس از آن بود كه او به مدينه گريزد يا به كفار مكه، اگر مى ترسيد كه به مدينه گريزد پس خللى نكردى كه روز احد نيز از گريختگان بود و گريختن ابوبكر و عمر پس طرفه نيست كه بدان مرتبه شجاع نبودند كه نگريزند. و نيز بر اين تقدير او را به مدينه بايستى رها كرد تا دغدغه و بيم از گريز او نبايستى كردن. و اگر مى ترسيد كه به كفار مكه بگريزد به ديگر وقت خود بگريختى كه پيوسته رسول او را به دست نداشت تا بدانى كه اين حواله هم به شيعه دروغ است.
و از جمله لطايف او آنكه ناصبى مذكور در كتاب خود نوشته كه اگر بعد از رسول خلافت على را بودى بايستى كه به ابوبكر همان كردى كه با معاويه كه به نزديك


شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج2
148

فضولى برخاست و گفت: اى خواجه چه فرق است ميان ملحدان و اين جماعت، خواجه گرم و بلند گفت: اى برادر فرق در دوگانگى باشد، و اينجا يگانگى است و در يگانگى فرق نباشد.
و از لطايف او آنكه چون آن ناصبى معاصر او در فصلى از كتاب نوشته كه رافضى به مشابهت ملحدان حى على خير العمل گويد و در شهرهاى ايشان نه شرع را حرمت باشد و نه دين را رونق.
در جواب گفته كه در فصول گذشته بيان نموديم كه خيرالعمل در زمان مصطفى زده اند و مذهب زيديه اين است، و ملاحده چون در اصول با خواجه ناصبى مشاركت كرده اند باكى نبود اگر در مسئله فرعى به شيعه مشابهت كردند باكى نباشد كه ملحد ملحد باشد به هر شعارى كه باشد. اما آنچه گفته است كه در شهرهاى شيعه شريعت را رونقى نباشد راست مى گويد، در قم خداى را بر عرش ننشانند، و در قاشان رسول سينه را نشكافند، و در آوه مصطفى را مشرك زاده نخوانند، و بدر مصلحگاه رى تا پيغمبر نيايد معرفت خداى واجب نباشد، و در استرآباد براى خر خداگاه ننهند، و در سبزوار زنا و لواطه، به اراده و قضاى خدا نگويند، همه جاى اثبات عدل و توحيد كنند و بر عصمت رسل و ائمه دليل آرند، و به اركان شريعت معترف باشند و به رأى و قياس و استحسان نگويند، حاكم خداى را دانند، شارع مصطفى را؛ اگر با اين همه حجت اسلام را رونقى نباشد گو مباش بلكه رونق دين و شريعت اين است، و خلاف اين بدعت و تهمت و كين است.
و خصومت خواجه نه با آن و اين است با اميرالمؤمنين است «ولا يحبه الاّ مؤمن نقى ولا يبغضه الاّ منافق شقى» نه سخن رافضيان قم و ورامين بلكه كلام خير المرسلين است الحمد للّه ربّ العالمين.
و در موضعى ديگر كه آن ناصبى ذكر نموده كه شيعه گويند حضرت رسول ابوبكر

  • نام منبع :
    شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج2
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 99358
صفحه از 368
پرینت  ارسال به