مخلوقات است اظهار دعوت مى كند پدر خالد كه سيف اللّه سنيان است شكمبه ناقه اى بر پشتش مى نهد، و ابوجهل سنگ بر پايش مى زند، و پدر خال المؤمنين سنگ بر لب و دندان او مى زند، و چون اهل مكه به كشتن او جمع مى شوند او را به شب تاريك پنهان از خلق به غار مى گريزاند. و خداى تعالى بدان بايد حق بر حقداران نگاهدارد و انبياى خود را نصرت دهد و اولياى خود را زبون نكند همانا كه بر اصل و قاعده اى كه خواجه ناصبى مجبر آورده است، نه او خدايى را شايسته است و نه انبياء صلاحيت رسالت داشته باشند. و آنكه بدين عاجزى باشد خدايى را چگونه شايد و آن كه بدين خايفى و درماندگى باشد رسالت را چگونه لايق بود اگر نه آن توقف براى مصلحت باشد و امامت درجه سيم است كه امام مخلوق است نه خالق و ولى است منصب نبى ندارد اين توقف نيز براى مصلحت باشد؛ و اگرعجز باشد كه خالد دستار در گردن كند خود اينجا بيشتر باشد كه پدر خالد شكمبه ناقه اى بر پشت نهد، و اگر عجز باشد كه عثمان چوب بر سر زند و نزد خود كجا قوت و زهره آن داشت، عجز اينجا بيشتر باشد كه ابوسفيان سنگ بر لب و دندان زند و زد پس على با آن عجز امامت جمهور را نشايد، محمد با اين عجز رسالت جن و انس را نشايد، و اگر عجز و توقف به مصلحت نقصان امامت على كند، عجز و توقف همه انبيا در اوّل بعثت نقصان رسالت ايشان كند. پس اين تاوان اوّل خداى را باشد كه آن را كه از مكّه و مدينه و بيت المقدس پنهان مى بايد گريختن رسالت فرمايد، و ثانياً موسى و عيسى و محمد را باشد كه چون دانند كه به كارى قيام نتوانند كردن قبول كنند، و ثالثاً جبرئيل را باشد كه وحى به كسى آرد كه اهليت آن ندارد. پس به قول خواجه ناصبى هيچ يك از اين انبيا لايق رسالت نبوده اند. لخوفهم وعجزهم و خيفتهم والاّ چون در شأن ايشان رواست در شأن امام كه درجه او متراست روا بايد داشتن و دست از اين طريقه بد بى حجت و مذهب نامعقول گذاشتن.