نيز نظير همين وقايع روى داده و اجمال آن، آن كه من در ايّام جوانى در خان معروف به خان علّان (در رى ظ) مجلس وعظ و تذكير مرتب همى داشتم و مرا در نزد عامّه قبولى عظيم بودى چنان افتاد كه جمعى از ياران من بر من رشك بردند و در نزد والى شهر از من سعايت نمودند. والى مرا از گفتن مجلس منع فرمود و مرا همسايه اى بود از اعوان سلطان و آن موقع يكى از ايام عيد بود و آن همسايه به عادت امثال خود عزم داشت كه به شرب مشغول گردد. چون اين حكايت بشنيد عزم خود را ترك داده به نزد والى شد و او را از حسد ياران بر من و دروغ بستن ايشان درباره من بياگاهانيد و سپس خود شخصا آمده مرا از خانه بيرون آورد و به منبر برد و تا آخر مجلس وعظ در پاى منبر بنشست. پس من به مردم گفتم اين است معنى آنچه پيغامبر (صلّى اللّه عليه وآله) فرموده كه خداوند اين دين را (باشد كه) به مرد فاجر توانايى دهد ۱ .
راقم سطور گويد: بر حسب ظاهر شايد براى ما تا اندازه اى غريب به نظر آيد كه مؤلّف كتاب جزاى نيكى و احسان آن مرد و شفاعت وى از مؤلف در نزد والى و به اصلاح آوردن كار او را بدين طريق داده كه علنا او را بر منبر فاجر خوانده و او را يكى از مصاديق حديث مذكور «إنّ اللّه ليؤيّد هذا الدّين بالرّجل الفاجر» قرار داده ولى چون خصوصيات اين واقعه به دست ما نيست بدون شك بايد فرض نمود كه مؤلف را قطعا عذرى شرعى در اين گونه رفتار نسبت به بدان مرد همسايه بوده مثلاً شايد از نكوهيدن علنى او احتمال ترك افعال ناستوده وى مى داده و نحو ذلك از معاذير شرعيه. بارى مرحوم حاجى ميرزا حسين نورى پس از نقل حكايت مزبور گويد:
و شيخ ابوالفتوح از جماعتى روايت مى كند: