سه ماه خلافت مرد، و پسرش ابومنصور فضل خود را المسترشد باللّه ناميد و به جاى پدر بنشست. او فرزندان ستيزه جو و مدعى ملكشاه را به بازى نگرفت. نوه ملكشاه خواست چون نياكانش بغداد را بگيرد. خليفه دست پيش گرفت و به پيشباز جنگ شتافت. او در دينور اسير شد، اما بخشيده شد و او را با احترام به سوى بغداد حركت دادند؛ اما تنى چند از فداييان او را در 527 مهى پس از هفده سال و دوماه خليفه گرى كشتند. سى امين خليفه ابومنصور جعفر فرزند المسترشد باللّه شهره به الراشد باللّه بود؛ اما او نيز ديرى نپاييد و پس از يك سال و چهار ماه به سال 529 ۱ به دست فداييان كشته شد. هر دم از رى سپاهى به سوى الموت راهى مى شد تا فداييان سركوب شوند، اما فداييان با مرگ حسن نه تنها رو به ضعف ننهادند، كه با روى كار آمدن كيابزرگ اميد، و ناتوانى محمد و سنجر و بركيارق در سركوب، رشد يافتند و قدرت گرفتند. حسن صباح پس از 38 سال زيستن در الموت در شب چهارشنبه ششم ربيع الآخر سال 518 مهى درگذشت.
ابوالفتوح هراس نام رفيقان را در رى دريافته بود. او ديده بود كه چگونه ابومسلم رئيس رى در سال 488 مهى به دست رازى فدايى كشته شده بود. به خون تپيدن ابوالفضل بو عصام رازى را در 481 مهى به ياد مى آورد. شنيده بود كه مستوفى رى، ابو عميد، در 492 مهى كشته شده؛ در همين سال مفتى رى ابوجعفر مشاطى نيز سر باخت. او مرگ و كشتار و فتنه را با پوست و استخوان لمس مى كرد. اينك در سن پيرى خليفه المقتضى باللّه در بغداد بر كرسى خلافت خوش نشسته است. سنجر را نيز در منظر دارد؛ پادشاهى شگفت با كارهايى شگفت.
بى شك سده هاى پنجم و ششم مهى را مى توان سده هاى زايش غولان انديشه و