او در نامه اش به سلطان گوشزد كرد كه:
آمديم بر اين سخن كه من و اتباع من بر بنى عباس طعن كرده ايم. هر كس كه مسلمان باشد و بر دين و ملت آگاه باشد، چگونه طعن و تشنيع نكند بر قومى كه بدايت و نهايت ايشان به تزوير و تلبيس و فسق و فجور و فساد بوده و هست و خواهد بود... در اين روزگار فساد ايشان به جايى رسيد كه هارون را كه اعلم و افضل ايشان بود، دو خواهر بود، يكى را در مجلس شراب با خود حاضر مى كرد و ندماى خود را در آن مجلس از دخول منع نمى كرد، تا جعفر يحيى كه يكى از مقيمان مجلس او بود، با خواهر او فساد كرد، او را از وى پسر شد و پسر را از هارون پنهان داشتند؛ تا آن سال كه هارون به حج شد. پسر را آنجا بديد. جعفر را (همان جا) بكشت و خواهر ديگر (محسنه) نام خردتر و در حسن و جمال به كمال، هارون او را به خود نزديك كرد و ميان ايشان فساد واقع شد. و لطيفه اى مشهور است كه بعد از وفات هارون، امين كه پسر او بود، اين محسنه را كه عمه او بود با او فساد كرد. تصور امين آن بود كه محسنه بكر باشد، نبود. امين پرسيد كه يا عمه! تا بكر نبودى، چه حالت است؟ محسنه در جواب گفت: پدرت در بغداد كه را بكر گذاشته كه مرا خواست بگذاشتن؟ ۱
ابوالفتوح خواند و انديشيد و بسا نينديشيد كه چه تلخ است و حقير تهمت ها و دشنامهاى جنسى! همان گونه كه حسن صباح هارون و امين را همبستر خواهر مى شناساند، آنها نيز او و ديگران را زشتكار و زناكار بر مى نشانند، خواجه وزير هم از اين زشتگويى برى نيست؛ در نظر او ديگران اهل اباحه اند. اين دريدگى كلام، گاه زبان تميز مورخين را نيز مى آلايد. طبرى هم به هنگام نوشتن سرگذشت مدعيان نبوت در مكه، زبانش آلوده است و دريغا اين چنين مى نمايد كه اين بزه دامان همه مورخين و حكومتگران را چركين كرده است.