عمرو پيمان بسته شد كه سال ديگر مسلمانان، آن هم فقط براى سه روز، به مكه براى زيارت بيايند.
به هنگام نوشتن صلح نامه، عمر به پرخاش برخاست و پياپى مى گفت: «چرا در دين خود اظهار خوارى و كوچكى كنيم؟» ۱ پيامبر به نرمى پاسخ مى داد كه اين خواست خداست. عمر مخالفت خود را به ابوبكر گفت، پس آن گاه بارها به پيامبر «اعتراض مى كرد و مى گفت: چرا بايد چنين كنيم و در دين خود تحمل خوارى نماييم». ۲ عمر به هنگام خلافت، نزد ابن عباس اعتراف كرد:
چنان شك و ترديدى برايم حاصل شد كه از آغاز مسلمانى تا آن روز گرفتارش نشده بودم، و اگر در آن روز گروهى را مى يافتم كه به آن واسطه از مسلمانى دست بر مى داشتند، من هم دست برمى داشتم. ۳
عمر مى كوشيد تا صلح را به هم زند. از اين رو، نزد ابوجندل رفت و او را تحريك به كشتن سهيل بن عمرو ـ پدرش ـ كرد. مخالفت عمر آن گونه پرهياهو و خاطره گذار شد كه پيامبر رنج آن خاطره را تا فتح مكه فراموش نكرد. در آن روز پيامبر، عمر را فراخواند تا بر او بخواند و بنماياند كه وعده پيروزى او اينك سرانجام يافته است. گفتنى است كه در حجة الوداع، همان پيمان بند حديبيه، شتر قربانى اش را نزد پيامبر آورد تا او شترش را قربانى كند و نيز به هنگام كوتاه كردن موهاى سر پيامبر، سهيل بن عمرو، موهاى او را بر مى داشت و بر ديدگان مى گذاشت!
اختلاف هر چه بود، اين پيامبر بود كه حرف آخر را مى زد؛ اما اين پس از درگذشت پيامبر در روز دوشنبه، خودخواهى و اختلافات از همان روز نخست خود را نماياند. جنازه پيامبر را در اتاق عايشه رها كردند و به ايوان بنى ساعده رفتند؛ جايى