283
شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3

«اَمْرَد» گويند، چون شارب سبز كند «طارّ» گويند او را، چون آغاز محاسن كند «باقِل» گويند او را، چون ستبر شود «مُسْبَطّر» گويند او را، آن گه «مُطْرَحِّم» گويند او را... ، آن گه چون خط دارد «مختطّ» گويند او را، چون پيوسته كند، «مجتمع» گويند، چون تمام درآرد «صُمُّل» گويند، آن گه «مُلتَحى» گويند او را، آن گه «مستوىّ» گويند او را ميان سى ساله و چهل سال، آن گه «مُصْعِد» گويند. و «شابّ» جامع بود اين اسماء را.
چون آغاز سپيدى كند «ملهوِرْ» گويند او را، چون آميخته شود «اشمَط» گويند، آن گه «كَهْل» گويند، چون پير شود «اَشْيَب» گويند، آن گه «شيخ» گويند، آن گه «حوقَل» گويند. «صفتات» پس «همّ»، آن گه «هَرِم»، آن گه «خَرِف»، آن گه چون بميرد «ميّت». ۱
اينك به برخى اختصاصات سبك و شيوه نگارش و نكته هاى دستورى اشاره مى كنيم:
الف) استعمال فعلهاى شرطى:
«... گويند اگر راه نمودى ما را خداى، راه نمودمانى شما را...». ۲
«اگر ازين كار چيزى بودى ما را، و ما در دين و ملت خود بر كارى بودمانى، ما را اين جا نكشتندى». ۳
«اگر خداى ما را هدايت دادى متّقى بودمانى». ۴
«ب) در وجه ترجّى و آرزو نيز به همين صورت مى آيد:
«كاشك اين هفت كاروان ما را بودى تا در سبيل خداى صرف كردمانى». ۵
«امّ سلمه گفت: يا رسول اللّه ! مردان غزا مى كنند و ما نمى كنيم، ايشان را حظّ و بهره در هر دو سراى پيش است كه ما را، كاشك تا مرد بودمانى». ۶

1.همان، ج ۲۰، ص ۲۰۳.

2.همان، ج ۱۱، ص ۲۵۷.

3.همان، ج ۵، ص ۱۱۵.

4.همان، ج ۱۶، ص ۳۴۳.

5.همان، ج ۱۱، ص ۳۴۳.

6.همان، ج ۵، ص ۳۴۲.


شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3
282

كه در تضاعيف كتاب، به مناسبت مقال آمده است. نمونه را به نقل دو مورد بسنده مى كنيم:
در ذيل آيه مباركه «وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» مى گويد:
« «ثَقِفْتُمُوهُمْ» ؛ أَىْ: وَجَدْتُمُوهُم؛ بكشى ايشان را هر كجا يابى. و اصل كلمه حِذْق و بَصارت باشد در كار.
يُقالُ رَجُلٌ ثَقفٌ لَقفٌ إذا كانَ حاذقاً فِي الحربِ بَصيراً بمواضِعِها جَيِّدَ الحَذَرِ فيه. چون كارزار و علم آن و مواضع حذر و مقاتل دشمن نيك شناسد او را چنين گويند، و معنى آن است كه: هركجا تمكين يابى و به مقاتل ايشان راه برى».
و مجدداً براى كلمه «ثقف» معانى ديگرى ذكر كرده، گويد: «و گفته اند: الثَقفُ الظَفَرُ بالعَدُوّ وكما قال تعالى: «فَإِمّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ...» ؛ اَىْ: تَظفَرَنَّ بِهِم. وثِقاف گويند آن آهنى را كه كمان و نيزه به آن راست كنند و ثَقّاف گويند او را كه نيزه كَژ شده را راست كند و همچنين مُثَقَّف و بر سبيل تشبيه مؤدِّب را مُثَقِّف گويند؛ براى آنكه بى ادب كژى كند، مؤدّب او را راست كند». ۱
موارد زيادى است كه نشان دهنده تسلّط فراوان ابوالفتوح به لغت عربى است؛ اينك مثالى درباره نامهاى مراحل زندگى آدمى:
«آن گه چون ولادت او نزديك شود «جنين» گويند او را، چون بزايد «وليد» گويند او را، چون شير خورد «رضيع» گويند او را، چون از شيرش باز كنند «فطيم» گويند او را، چون مهترك شود «صبىّ» گويند او را، چون بزرگ شود «يافع» گويند او را، چون برتر شود «ناشى» گويند او را، چون تمام باليده شود «مترعرع» گويند، چون از آن حالت درگذرد «حَزَوَّر» گويند او را، چون به حُلم نزديك شود «مُراهق» گويند او را، چون به حُلم رسد «محتلم» گويند او را، آن گه «بالغ» گويند او را، چون مرد شود آنگه

1.همان، ج ۱۳، ص ۷۱ ـ ۷۲.

  • نام منبع :
    شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 164753
صفحه از 504
پرینت  ارسال به