آنها قسمتى از آيات مربوط به معجزه را توجيه بى ربط كرده اند؛ مثل كسى كه به عالم غيب عقيده ندارد؛ مثلاً در داستان اصحاب فيل گفته اند كه نابودى آنها به سبب ميكرب بوده است يا اينكه هر جا اسم شيطان برده شده، حمل به ميكرب كرده اند.
يك سرى موارد خيلى واضح است، ولى گاهى با ظرافت چيزى را گفته اند كه بايد دقّت كنيم و تعبّد و تسليم را از دست ندهيم.
سابقاً هم كسانى قرآن را تأويل مى كردند؛ مثلاً در تفسير «لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» مى گفتند: حضرت ابراهيم عليه السلام دوستى داشت به نام «قلب» و اين پيشنهاد به خدا را براى اطمينان او مى خواست.
در هر صورت تأويل و توجيه آيات و حمل بر خلاف ظاهر آن درست نيست، چه عارف باشد و حرف عرفانى اش با ظاهر قرآن تطبيق نكند، گرچه فى نفسه خود آن سخن درست باشد، و چه محدّث باشد و خبر ضعيف را منشأ تفسير و تأويل قرار دهد؛ همان طور كه اينها قابل قبول نيست، در تفاسير جديد هم، هر چه خلاف ظاهر قرآن باشد، قابل قبول نيست.
در مسئله دعا و تأثير آن هم گاهى از برخى به اصطلاح روشنفكران حرف نادرستى شنيده مى شود؛ زيرا مؤثر بودن دعا دو جور است: گاه مى گوييم: دعاى شما باعث برطرف شدن بيمارى شما مى شود؛ يعنى باعث مى شود كه دكتر خوب پيدا كنيد و خوب تشخيص دهد و دواى مناسبى بدهد و شما بخوريد و خوب شويد. و گاهى مى گوييم: دعا خودش خوب مى كند؛ مانند قرص كه سبب خوب شدن مى شود، اما آنها اين حرف دوم را قبول ندارند.
انصاف اين است كه براى استفاده از قرآن بايد ببينيم از ظاهرش چه مى فهميم. هر جا با علوم طبيعى مى سازد كه مسئله اى نيست؛ آنجا كه نمى سازد، چون ما به عالم غيب ايمان داريم، بايد بگوييم جنبه خرق عادت دارد.