فيه بين شيعه و سنّى زياد است. و در مسائل فقهى تا اين حدّ اصرار روا نيست. اهل سنّت مى گويند: اگر عمر چيزى بر خلاف گفتار حضرت رسول صلى الله عليه و آلهمى گفت، مردم اعتراض مى كردند؛ چنان كه از زيادتى بر مهر السنّه نهى كرد، زنى برخاست آيه خواند و عمر تسليم شد و گفت: «كلّ الناس أفقه من عمر حتّى المخدّرات». اگر حرف عمر راجع به متعه خلاف بود، جلويش را مى گرفتند؛ اما جلويش را نگرفتند.
ما در پاسخ مى گوييم: ولات و رؤساء در بعضى عقايد مصمّم هستند و در بعضى امور چندان تصميم ندارند. و حواشى ملوك به قرائن تصميم او را مى دانند و حرمت او را نگه مى دارند (عمر در مسئله متعه خيلى اصرار داشت و مخالفت با او در اين مسئله بسيار سنگين و از طرف او غير قابل قبول بود).
آنجا كه سكوت اختيار مى كردند، بايد ديد آيا از روى ترس بوده يا نه. پس اينكه مى گويند: هر جا مردم اعتراض كردند، معلوم مى شود كه سخنش درست نيست و هر جا اعتراض نكردند، معلوم مى شود سخن او درست بوده، اين كلّيت ندارد. چون بعضى مواقع جرئت نداشتند و جانشان در خطر بود. آنها داراى قدرت و صاحب نفوذ بودند و حرف خود را با قدرت جلو مى بردند.
همچنين بحث مفصّلى راجع به غربزدگى نموده است كه غربيها از چه راه خواستند اسلام را از بين ببرند. داستان زمان عثمانيها را مطرح مى كند كه به فكر افتادند زبان مردم را برگردانند و با عربى آشنا نباشند و كتب عربى را كنار بگذارند. از اينجا شروع كردند كه قرآن را به فارسى و تركى ترجمه كنند. و اين نقشه خارجيها بود كه به اين نتيجه رسيده بودند كه تا اينها مسلمان و پايبند به اسلام هستند، زير بار كفّار نمى روند. گفتند اين نقشه را بكشيم تا حديث و قرآن و كتب دينى را از آنها بگيريم تا كتب اصلى كنار بماند.
تا اينجا تفاسير شيعه تا پايان قرن دهم را بررسى كرديم. از قرن پنجم و ششم تا اوائل قرن يازدهم، سبك تفاسير همه مثل تفسير تبيان و مجمع است. در اين پنج