413
شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3

رسالت پناهى، اميد كامل دارم كه بر خصمان غلبه كنم. خواجه مراجعت نمود، با هارون پيمان كرد. هارون به احضار حسنيه فرمان داد و از مذهب وى سؤال كرد. گفت: بر طريقه دين پيغمبر و آل او هستم. هارون پرسيد كه بعد از رسول كه خليفه او بود؟ حسنيه گفت: بفرماى تا علماء را حاضر كنند تا آنچه توانم بگويم، اگر كسى در مذهب من سخنى باشد، جواب بر نهج صواب باز رانم. هارون دريافت كه طريقه اهل بيت دارد. وزير خود يحيى را طلبيده، گفت: اين كنيزك هم مذهب ما نيست، بگو تا وى را بكشند. يحيى گفت: يااميرالمؤمنين! اين كنيزك دعوى بزرگى كرده؛ اگر از علماء مغلوب شود، پس بايد وى را به قتل رسانيد و اگر علماء را مغلوب سازد، رعايت وى بر خليفه زمان لازم باشد چه كنيزكى را كه بر جميع علماء و فضلاى مملكت فائق آيد، نتوان كشت. هارون اين رأى را پسنديده، فرمان داد تا علماى مملكت جمع آمدند و از رؤساى مشايخ بغداد، شافعى را نوشته اند كه در مجلس حضور يافت. و چنين مى نمايد كه در آن وقت شافعى به جهت غلبه اى كه در مباحث بر ابويوسف رازى نموده بود، شهرتى داشت.
بالجمله، چهارصد نفر از علماء جمع شدند و از جمله ايشان ابراهيم نظام بصرى از سايرين به تقوا و فضيلت امتياز داشت، كتب بسيار در علوم دينيه تأليف و تصنيف كرده بود، صد جلد از كتب او در مصر و شام معروف و شايع بود. چون ابراهيم به بغداد رسيد، سكان و اعيان ملك را حكم شد تا وى را تعظيم و توقير كنند. و چون مجلس منعقد گشت، كرسى زرين به جهت وى نهادند. و چون هارون در مجلس قرار گرفت، فرمان داد تا حسنيه را حاضر كردند. حسنيه برقع بر روى كشيده در آمد و هارون را ثناء گفت و در برابر ابراهيم بنشست. هارون به حسنيه اشاره كرد كه شروع كند. حسنيه مطالب را دريافته، متوجه ابراهيم گشت و او را مخاطب ساخته گفت: تويى كه صد جلد از مصنفات تو در ميان مردم مشهور است و خود را وارث علم رسول مقدس مى دانى؟ ابراهيم برآشفت و گفت: سخريه


شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3
412

واقعه درسنه صد و هفتاد در اوايل خلافت هارون نقل شده است).
الغرض، خواجه با آن كنيزك حال خويش بگفت و از وى مشورت خواست. كنيزك گفت: اى خواجه! صلاح در آن است كه مرا به نزد هارون برى و به جهت فروش عرضه كنى واگر قيمت پرسد، صدهزار دينار زر در بها طلب نمايى، و اگر او پرسيد، به چه جهت اين بهاى گران خواهى، بگو تا همه علماى ملت را جمع كنند تا با وى در علوم دينيه مباحثه كنند و او بر همه فايق آيد. تاجر گفت: حاشا، من اين كار نكنم چه مى شود كه آن ظالم چون از حسن صورت و اوصاف تو مستحضر شود، تو را از من بگيرد و بى تو زندگى بر من صعب خواهد بود؛ زيرا كه تسلى خاطر من تويى. حسنيه گفت: مترس كه به بركت اهل بيت عليهم السلام تا مرا حيات هست، كسى مرا از تو جدا نتواند كرد. برخيز و توكل كن كه آنچه خير است، چنان خواهد شد. بعد از مبالغه بسيار، خواجه نزد يحيى برمكى وزير هارون رفته، كيفيت حال را بيان كرد. يحيى گفت: برو كنيز را بيار. تاجر بيچاره اطاعت كرد. يحيى چون حسن طلعت و فصاحت حسنيه را بديد، متحير بماند و در ساعت نزد هارون شده، قصه حسنيه را تقرير كرد. هارون گفت، حسنيه را حاضر كردند. چون حسنيه درآمد برقع بر روى كشيده و شعرى چند در مدح وى بخواند هارون را بسيار خوش آمد، گفت: تا برقع از روى او برداشتند، منظرش را مطابق مخبر يافت پس فرمان داد تا خواجه وى را حاضر كرده بهاى كنيزك را پرسيد. خواجه گفت: صد هزار دينار طلا! هارون بر آشفت و سبب آن پرسيد. خواجه گفت: بدان جهت كه، اگر جميع علماى مملكت تو جمع شوند در علوم دينيه او را ملزم نتوانند كرد! هارون گفت: اگر ملزم گردد، بگويم گردن تو را بزنند و كنيزك مرا باشد. خواجه گفت: اگر نشود، چه كنى؟ هارون گفت: صدهزار دينار به تو دهم، و به علاوه كنيز نيز تو را باشد. خواجه تأمل كرد و گفت: مرا مهلت ده تا يك بار ديگر حسنيه را ببينم. هارون راضى شد. خواجه نزد كنيز رفته، ماجرا با وى گفت. كنيز گفت: اى خواجه! باك مدار كه ازبركت حضرت

  • نام منبع :
    شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 164369
صفحه از 504
پرینت  ارسال به