آن طفل به استحقاق بود، يا خضر ظالم بود؟ اگر خضر ظالم بود، نشايد كه خداوند مدح وى را گويد و حال آنكه مدح خضر در قرآن وارد است.
ابراهيم نتوانست جواب بگويد، پس گفت: از اين مسئله درگذشتم. چه مى گويى در حق عباس و على كه بر سر ميراث پيغمبر منازعت كردند و هر يك مى گفت حق من است و داورى نزد ابى بكر بردند و چون دو شخص نزد حاكمى روند:َ يكى بايد لابد بر حق باشد، يكى بر باطل. و غرض ابراهيم از پرسيدن اين مسئله آن بود كه اگر حسنيه گويد عباس بر باطل بود، باعث رنجش خليفه شده، جانش در معرض مخاطره آيد و اگر گويد على بر باطل بود، ابطال مذهب خود كرده باشد. حسنيه گفت: اى ابراهيم! بايد جواب اين سؤال تو از قرآن بدهم؛ چنان كه وارد شده است كه جبرئيل و ميكائيل، دعوى به نزد داوود بردند، به جهت اينكه خطاى او را در باب زن او اوريا به او بنمايند. پس اى ابراهيم! بگو كه كدام يك از اين دو ملائكه، بر حق و كدام بر باطل بودند؟ ابراهيم گفت: هر دو بر حق بودند و به جهت اصلاح و تأديب داوود بود كه دعوى به نزد وى بردند. حسنيّه گفت: اللّه اكبر، همين قسم مرتضى على و عباس هر دو بر حق بودند و به جهت تنبيه و تأديب ابوبكر، نزد وى رفتند. عباس گفت: ميراث مراست كه عم پيغمبر. على گفت: حق من است كه ابن عم و برادر و داماد و وصى پيغمبرم و دخترش در خانه من است و حسن و حسين كه سيّد جوانان بهشتند، فرزندان من اند و من نفس رسولم. ابوبكر چون حكايت ايشان شنيد، گفت: واللّه از پيغمبر شنيدم كه گفت: على وصى و وارث و قاضى دين من است. چون عباس اين سخن از ابوبكر شنيد، در غضب رفت و گفت: اى ابابكر! اگر چنانچه خود گويى، اين سخن را از پيغمبر شنيدى، چرا به خلافت نشستى و حق او را ضايع نمودى. ابوبكر دانست كه ايشان به الزام او آمده اند، گفت: شما به جهت مخاصمت با من آمده ايد، نه به جهت محاكمت! اين گفته، از مجلس برخاست.