بعضى اوقات اصلاً نمى توان فارسى شمرد؛ چه در ترتيب كلمات و تركيب جمله هم از عربى تبعيّت مى كند. به هر حال، از اين مبحث نثر كتب دينى عصر صفوى، كه به جاى خود ارزنده است و قابل بررسى، مى گذريم و به حسنيه بر مى گرديم.
داستان چنين آغاز مى شود: «روايت است از شيخ ابوالفتوح رازى...»، و ظاهرا همين عبارت است كه صاحب رياض العلماء ۱ و به تبع او شيخ آقا بزرگ تهرانى و سعيد نفيسى و ديگران، اصل رساله حسنيه را از شيخ ابوالفتوح مفسر معروف، دانسته اند و علاّمه قزوينى، كه اطلاّعات مربوط به احوال و آثار ابوالفتوح رازى را استقصاء كرده، دليلى جز نوشته صاحب رياض العلماء ارائه نمى دهد كه اصل حسنيه از ابوالفتوح باشد؛ حال آنكه صاحب رياض العلماء شخصا اين مطلب رابه قيد ترديد نوشته، و گويد كه انتساب حسنيه (و رساله يوحنا) به ابوالفتوح ثابت نيست، و در مورد حسنيه بخصوص مى نويسد:
«يحتمل ان تلك الرواية مروية عن الشيخ ابى الفتوح لا انه من مروياته كما يلوح من اول تلك الرسالة». ۲
اما به طورى كه خواهيم ديد، حتى روايت هم از ابوالفتوح نيست. دليل قاطع ديگر در نفى انتساب اصل رساله به ابوالفتوح آن است كه منتجب الدين در فهرست و عبدالجليل رازى در النقض با وجود كمال مناسبت، بدان اشاره نكرده اند.
بايد دانست كه به نوشته صاحب رياض العلماء، رساله مشابهى به ابوالفتوح منسوب بوده است به نام يوحنا. در اين جا يك نصرانى نومسلمان در جست وجوى بهترين مذاهب است در ميان فرق اسلامى و پس از آنكه ايرادهايى بر حنفى، مالكى و شافعى وارد مى كند، شيعه مى شود. اين يك شيوه بيانى مؤثر بوده است براى به كرسى نشاندن مطلب؛ همچنان كه در حسنيه نيز غلبه يك كنيز بر عالمان نامدار،