صورت و سيرت و بلاغت حسنيه را مشاهده كرد، متحير شد و در ساعت برفت و قضيه حسنيه را به عرض رسانيد. هارون گفت تا حسنيه را حاضر كردند. چون حسنيه به مجلس هارون درآمد بُرقع به روى كشيده، دعاى هارون به جاى آورد و شعرى چند در مدح وى بخواند؛ چنان كه هارون را خوش آمد. بفرمود تا برقع از روى حسنيه برداشتند. هارون چون صورت وى را بديد، بى اختيار برخاست و گفت تا خواجه وى را طلب كردند. هارون گفت: بهاى كنيز چند است و نام وى چيست؟ خواجه نام وى بگفت و به صدهزار دينار زر خليفتى قيمت كرد. هارون برآشفت و گفت: به چه واسطه وى را چنين بها مى كنى؟ خواجه گفت: از آن جهت كه اگر همه علماى زمان جمع شوند، در علوم دينيه و مسائل شرعيه او را مقنع نتوانند كرد. هارون گفت: اگر مقنع و ملزم شود، بفرمايم كه گردن تو را بزنند و كنيز مرا باشد. خواجه گفت: اگر وى را ملزم نتوانند كرد، چه كنى؟ گفت: بفرمايم تا صد هزار دينارم زر خليفتى به تو دهند و كنيز نيز تو را باشد.
خواجه انديشه كرد و گفت: مرا مهلت بده تا يك بار ديگر با كنيز حكايت كنم. هارون مهلت داد. خواجه نزد كنيز آمد و گفت كه احوال چنين است... كنيز در جواب گفت: اى خواجه اندوه مدار. ۱
تا اين جا يگانگى چارچوب و متفاوت بودن جزئيات داستان روشن شد. در واقع تودّد كنيز مجلس آراى كاخ خليفه كه رقاص است و موسيقى شناس، خواننده و نوازنده، در ضمن از علوم علاوه بر دانشهاى قرآنى و دينى در فلسفه، نجوم، طب، منطق و معانى... دست دارد، به حسنيه برقع به رخ كشيده كه زيباست اما اهل دل ربودن و كام بخشيدن نيست و از علوم تنها در «دينيه و شرعيه» استاد است و از بحثش هدف دارد، تبديل مى شود و اين تفاوت عصر هارون الرشيد و شاه طهماسب است. در هزار و يك شب داستان مقصدى جز سرگرم كنندگى ندارد؛ هنر