431
شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3

صورت و سيرت و بلاغت حسنيه را مشاهده كرد، متحير شد و در ساعت برفت و قضيه حسنيه را به عرض رسانيد. هارون گفت تا حسنيه را حاضر كردند. چون حسنيه به مجلس هارون درآمد بُرقع به روى كشيده، دعاى هارون به جاى آورد و شعرى چند در مدح وى بخواند؛ چنان كه هارون را خوش آمد. بفرمود تا برقع از روى حسنيه برداشتند. هارون چون صورت وى را بديد، بى اختيار برخاست و گفت تا خواجه وى را طلب كردند. هارون گفت: بهاى كنيز چند است و نام وى چيست؟ خواجه نام وى بگفت و به صدهزار دينار زر خليفتى قيمت كرد. هارون برآشفت و گفت: به چه واسطه وى را چنين بها مى كنى؟ خواجه گفت: از آن جهت كه اگر همه علماى زمان جمع شوند، در علوم دينيه و مسائل شرعيه او را مقنع نتوانند كرد. هارون گفت: اگر مقنع و ملزم شود، بفرمايم كه گردن تو را بزنند و كنيز مرا باشد. خواجه گفت: اگر وى را ملزم نتوانند كرد، چه كنى؟ گفت: بفرمايم تا صد هزار دينارم زر خليفتى به تو دهند و كنيز نيز تو را باشد.
خواجه انديشه كرد و گفت: مرا مهلت بده تا يك بار ديگر با كنيز حكايت كنم. هارون مهلت داد. خواجه نزد كنيز آمد و گفت كه احوال چنين است... كنيز در جواب گفت: اى خواجه اندوه مدار. ۱
تا اين جا يگانگى چارچوب و متفاوت بودن جزئيات داستان روشن شد. در واقع تودّد كنيز مجلس آراى كاخ خليفه كه رقاص است و موسيقى شناس، خواننده و نوازنده، در ضمن از علوم علاوه بر دانشهاى قرآنى و دينى در فلسفه، نجوم، طب، منطق و معانى... دست دارد، به حسنيه برقع به رخ كشيده كه زيباست اما اهل دل ربودن و كام بخشيدن نيست و از علوم تنها در «دينيه و شرعيه» استاد است و از بحثش هدف دارد، تبديل مى شود و اين تفاوت عصر هارون الرشيد و شاه طهماسب است. در هزار و يك شب داستان مقصدى جز سرگرم كنندگى ندارد؛ هنر

1.رساله حسنيه، ضميمه حلية المتقين، ص ۲ ـ ۳.


شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3
430

بفرمود كنيزك تودّد نام را حاضر آوردند. «او بى پرده در آمد. چون ستاره درخشان بود. از براى او كرسى زرّين بنهادند...».
بد نيست از نظر مقايسه نازك كاريهايى كه در داستان مولا ابراهيم استرآبادى به چشم مى خورد، قرينه اين قسمت را از داستان حسنيه بياوريم:
«در زمان دولت و ايام خلافت هارون الرشيد، مردى بود بازرگان با نعمت فراوان از مشاهير بغداد و شهرت به محبت خاندان طيبين طاهرين داشت و پيوسته در ملازمت امام جعفر بن محمد عليه السلام بود. بعد از شهادت حضرت، به واسطه ظلم اعداى دين اموال و اسباب او تمام از دست رفت و درويشى و فاقه بدو رو نهاد و او را هيچ چيز نماند، الاّ كنيزى كه در پنج سالگى وى را خريده بود و به مكتب داده و مدت ده سال در حرم محترم امام جعفر صادق عليه السلام تردّد نمودى، و قريب بيست سال به مطالعه علوم دينيه و معارف يقينيه مشغول بودى و در حسن و ملاحت نيز نظير نداشت و نام وى حسنيه بود. چون شدّت فقر بر خواجه اشتداد يافت، روزى با كنيز خود اظهار شكايت روزگار نمود... كه تو مرا به مثابه فرزندى. بايد چاره كار من به فراست بكنى. حسنيه گفت: اى خواجه! صلاح در آن است كه مرا پيش هارون الرشيد برى و عرض نمايى و اظهار كنى به فروختن؛ و اگر بها پرسد بگو صدهزار دينار زر خليفتى؛ اگر گويد كه وى چه هنر دارد كه اين بها مى كنى، بگوى كه اگر تمام علماء حاضر شوند و در علوم دينيه و شرعيه با او بحث كنند، بر همه فايق آيد و مغلوب و ملزم نگردد. خواجه چون اين سخن بشنيد، گفت: حاشا كه من كارى چنين كنم. مبادا كه آن ظالم بعد از آنكه بر كيفيّت و حسن سيرت تو آگاه شود، به هر طريق تو را از من بگيرد. حسنيه گفت: اى خواجه مترس كه بر بركت محبت اهل بيت رسول تا مرا حيات هست، كسى مرا از تو جدا نتواند كرد. برخيز و توكل به خدا كن كه آنچه خير است چنان خواهد شد و در اين باب مبالغه تمام نمود. خواجه برخاست و به خدمت يحيى بن خالد برمكى، كه وزير هارون بود، رفت و كيفيت احوال خود و كنيز را عرض كرد. يحيى گفت: برو كنيز را بياور... . چون يحيى

  • نام منبع :
    شناخت نامه شيخ ابوالفتوح رازي ج3
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 164288
صفحه از 504
پرینت  ارسال به