آخر بحث مى گويد:
«الحمدللّه والمنه كه به دولت خليفه اين شكسته ناتوان از فضل و مناقب اهل بيت و كفر و زندقه و مخالفت اعداى ايشان آنچه در خاطر داشتم، علانيه و بى خوف و دهشت ظاهر كردم و الزام اعداى دين با حجت و دليل نمودم و هيچ كس از محبان خاندان به اين دولت موفق نشده بود كه اين كنيز ضعيفه شده و اگر خليفه را ملامت نشده، به خدا كه تا منقطع نشوم، اقامه دليل نمايم بر حقيقت مذهب اهل بيت و فضايل ايشان؛ چندان بگويم كه مستمعان را قوّت احصاء نباشد.
يحيى بن خالد برمكى رو به حسنيه كرد و گفت: «شما هيچ تقصير نكرديد و حقيقت مذهب خود را ثابت كرديد. آن گاه يحيى بن خالد و جميع سلاطين و امراء و اعيان از موافق و مخالف، كه از ممالك عالم در آن مجلس حاضر بودند، حسنيه را دعا كردند، تحسين نمودند و آفرين گفتند. در آن روز چهارصد نفر تغيير مذهب خود دادند و طريق اهل بيت اختيار كردند و هارون از آن روز قصد سادات نكرد و متعرّض شيعيان نشد و بفرمود كه حسنيه را ديگر بار خلعتهاى فاخر دادند و نوازش نمود و حسنيه را طلبيد و آهسته او را گفت كه از اين شهر برو. هر كجا كه خواهد، باشد. مبادا كه تو را ضايع كنند. حسنيه و خواجه او هارون را بوسيده، از مجلس وى شكفته و خوشحال بيرون آمدند و پسر عمّ هارون، كه از محبّان خاندان اهل بيت بود و جميع آنهايى كه محبّ بودند، حسنيه را نوازش و بخشش نمودند. ابراهيم شرمنده و روسياه از سر كرسى زرّين به زير آمده... از مجلس بيرون آمده و خلايق بر ايشان تمسخر [كرده] و مى خنديدند و پسر عمّ هارون با ايشان تمسخر مى نمود. و حسنيه با خواجه خود و جمعيت بسيار، پنهانى از شهر بغداد بيرون آمده، متوجه مدينه طيّبه رسول اللّه شدند و خود را به خدمت امام رضا عليه السلام و باقى سادات اهل بيت رسانيدند». ۱