گفتنى باشد، بگويم.... هارون يافت كه بر طريق اهل بيت است. وزير خود يحيى را طلب كرد و گفت: اين كنيز نه بر طريق و مذهب ماست؛ بفرما تا وى را بكشند. وزير گفت: وى دعوى بزرگى كرده است. اگر چنان چه علماء او را ملزم كنند، وى را به قتل بايد رسانيد به اقبح وجوه و اگر چه علماء از وى مغلوب و ملزم شوند، در اين صورت رعايت او بر ذمّه خليفه لازم گردد؛ چرا كه كنيزكى كه بر جميع علماء و فضلاء فائق آيد، كشتن او لايق نباشد». ۱
با يك نكته مقاله را به پايان مى بريم. در خاتمه داستان، ابراهيم [نظام يا ابن خالد عونى] مى خواهد خبثى به خرج داده باشد و حرفى مى زند كه هارون را بر حسنيه متغير سازد. حسنيه حديثى در فضيلت عباس عموى پيغمبر (جدّ هارون) مى آورد و حمايت على عليه السلام را از عباس در زمان خلافت عمر بن خطّاب باز مى نماياند و خليفه از اين «رشوه» خوشحال شده، «حسنيه را بنواخت و در مجادله آزاد نمود».
از آنچه گذشت، دريافتيم كه چگونه مولا ابراهيم استرآبادى عالم و نويسنده زبردست عصر صفوى، موفق شده است يك داستان تفنّنى با حال و هواى گناه آلود هزار و يك شب را قالب يك موضوع مذهبى قرار دهد و از آن يك داستان هدف دار با چشم و خمهاى دراماتيك بسازد؛ داستانى كه بيش از چهار قرن مورد توجه خاص و عام بوده است. ۲