شنيده است كه بندار در آغاز امر فقير و پريشان حال بوده، قضا را گنجى شايگان كشف مى كند و براى اينكه پس از تصرف در آن مال مورد حسد مردم رى قرار نگيرد با زن خود مشورت مى نمايد كه چند شب متوالى از آن سيم و زر اندوخته مقدارى را نهفته به خانه ها و كوچه هاى رى نثار كند تا مردم نيز از آن بهره مند شوند و وقتى كه او را صاحب زر و مال فراوان ببينند در صدد اذيت او برنيايند و چنين پندارند كه از آنچه شبها نثار ايشان مى شده مقدارى فراوان نصيب اين مرد شيعى شده است. بدين تدبير آن گنجينه گرانبها را تصرف كرد و مالدار شهر خويش گرديد، چنان كه او را بندار يعنى مالدار خواندند و به همين لقب در شعر تخلص نمود. بديهى است اين داستان را براى توجيه لفظ بندار نقل كرده اند و قاضى نور الله شنيده و در مجالس المؤمنين آورده است. بندار، روزگار فخرالدوله را دريافته و صاحب بن عبّاد وزير را مدح كرده و مورد تربيت و تشويق او قرار گرفته و به اخذ صله و انعام نايل شده است. احمدامين رازى راوى اين مطلب مى افزايد كه بندار را در مدح آن وزير روشن ضمير چند قصيده دلپذير است كه اين مطلع از آن جمله است:
اى كرده روح با لب لعل تو نوكرىمعشوق كشمرى و نگار هجاورى
قاضى نورالله به نقل از كتاب نقض الفضائح عبدالجليل رازى مى گويد ۱ كه بندار رازى را در مدح سادات رى و آن نواحى چون سيد ابوالقاسم حسنى و پسرش سيد حسين و سيدابراهيم و سيد حمزه شعرانى قصائد است و هم او را در مدح استاد ابومنصور آوى و برادرش ابوسعد كه از وزراى شيعه بوده اند بيست و هفت قصيده غرّاست. و همين مطلب را قاضى در ضمن ترجمه حال ابومنصور آبى نيز تكرار مى كند.
بنابراين در قرن ششم هجرى از بندار ديوان مفصلى وجود داشته و بعيد نيست