231
بزرگان ری ج1

سلجوقيان شمرده و گويد: وى مدّاح قوام الملك يمين الدين طغرائى بوده و با وى نسبت داشته و اين نكته مسلّم است؛ زيرا كه او را قصيده اى است در مدح وى و از آن برمى آيد كه در جوانى مدّاح او بوده است. بيش از اين از احوالش اطلاعى نيست. همين قدر مسلّم است كه از شعراى معروف و قادر زمان خويش بوده ولى از شعر او جز اين ابيات نمانده است.
آن گاه همه اشعار گذشته را(يعنى اشعار منقوله از ارباب تراجم را) نقل كرده، سپس گفته است:
در مجموعه مورخ 813 و 814 موزه بريتانيا(به شماره 27261) اشعار ذيل از او نقل شده است:

غبار رهش سرمه چشم رضواندم مركبش شاخ گيسوى حورا
عنان گير او جبرئيل از متانتسنان در كفش عزريائيل اعدا
به هر حمله چون شير يزدان همى زدفلك بر زمين و ثرى بر ثريا
ز ثعبان رمح از بر باره گفتىكه موسى است برسينه طور سينا
يكى تيغ هندى كز آسيب زخمش چو پولاد سخت و چو موم مصفّا
زبانى چو الماس سيماب گوهركزو لال گردد زبانهاى گويا
زمرّد وشِ لعل پاشِ كهن دلفلك رنگ مه تابشِ كوكب آسا


بزرگان ری ج1
230

امّا قوام الدين طغرائى كه به گفته صاحب هفت اقليم قوامى تخلّص خود را از لقب او گرفته و در يكى از اشعار خود او نيز نام وى مذكور است به ظاهر كسى ديگر نمى تواند باشد جز قوام الدين در گزينى پسر قوام الدين ابو القاسم ناصر بن على در گزينىِ معروف كه پس از قتل پدر خود در سال 528 به لقب قوام الدين ملقّب گرديد و در عهد سلطنت طغرل سوم(571 ـ 590) پس از برادر خود جلال الدين سمت وزارت او را يافت ۱ ؛ زيرا كه از بعد از قتل قوام الدين در گزينى اوّل تا ايام طغرل سوم كه رازى در همين فاصله مى زيسته در ميان اعيان دولت سلاجقه عراق و همدان كسى ديگر را كه لقب قوام الدين داشته باشد نمى شناسيم. بنابراين احتمال كلّى دارد كه همچنان كه قوامى فريومذى تخلّص خود را از لقب قوام الدين درگزينى اول وزير سنجر و مسعود گرفته قوامى رازى هم تخلّص خود را به مناسبت لقب پسر او كه بعدها وزير طغرل سوم شده است اختيار كرده باشد.
امّا از اشعارى كه از قوامى رازى به دست مانده يكى اين قصيده است در مدح قوام الدين طغرائى كه قسمت مهم آن در آن مجموعه خطّى نگارنده و يك جزء آن نيز در هفت اقليم آمده به شرح ذيل:

سحرگه باده نوشان دوش با صد لطف و زيبايىببالينم فرود آمد دو هفته ماه يغمائى
آن گاه شش بيت ديگر را مطابق آنچه از لباب الالباب نقل شد درج كرده و گفته:

به لطف و ناز با من گفت چونى همى باشدچه مى گويى چه مى سازى چه پردازى چه فرمايى
خروش از آسمان برخاست كان مه در زمين با منچنين زيبا سخنها راند يارب اينت زيبائى
به پاى او درافتادم مرا گفتا: مكن هى هىچه بودت اينت بى عقلى چه كردت اينت شيدائى
چنين رسوا نمى ترسى كه از حالت خبر يابديگانه خواجه عالم قوام الدين طغرائى
گر از خشم و نهيبش يك نظر بر آسمان افتدچو قارون بر زمين افتند منظوران بالائى
شعاع روى او را مهر روزى ديد از آن مدّتبه زير ابر پنهان شد او از بيم رسوائى
آن گاه شش بيت ديگر را مطابق آنچه از لباب نقل شد نقل كرده و گفته:

خداوند از روى فضل بنيوشى حديث منپس ار خواهى ببخشائى و گر خواهى نبخشائى
خداوندا نمى گويم كز انعامت نِيَم راضىهمه انعام خود بينى اگر خونم بپالائى
درين دولت همه پيران جوانستند و من بندهچو پيران بگذرانم روز و شب ايام برنائى
چو دى ز امروز بهتر بود حال من درين خدمتچه اميدم به فردا بد دريغ اميد فردائى
به سيم و زر نيم خرم به مى خرم شوم گر توز سيم و زر بكاهانى و در حرمت بيفزائى
به فضل و زهد چون خورشيد در آفاق مشهورموگر گوئى نه چونينم به گل خورشيد اندائى
مبارك باد نوروزت هزاران سال تا هر شبشراب لعل مى نوشى.....
ديگر از اشعار او اين قطعه است كه در همان جنگ خطّى بجاست:

اى كز دو لعل قندى و ز زلف چون كمندىكم مى رسم به خدمت تقصير مى پسندى
تا تو شكفته باغى پژمرده اند خوبانتا شاخ نوبر آمد بيخ همه بكندى
در باغ عشقت اى جان من ابرم و تويى گلتا زار مى نگريم تو خوش همى نخندى
در عشق تو قوامى سرگشته شد مخور غمتو عيش خويشتن ران دل اندرين چه بندى
اين تغزّل نيز از او در همان مجموعه خطّى مذكور آمده است:

نگارينى پرى زاده دل افروزى پرى پيكرپسنديده مهى تابان گرانمايه بتى دلبر
پر روئى دلارامى هوا جوئى دل افروزىجفا جوئى جفا پيشه وفا دارى وفا گستر
به چهره مه به گيسو بت به عارض گل به رخ لالهبه تن نسرين به لب شكر به رو شمس و به دل مرمر
چو جان شيرين چو گل بويا چو مه تابان چو خور روشنبه قد عرعر به بر ملحم به رخ گلگون به چشم أحور
بخوشى كش بكشّى خوش به بواز مى به رنگ از گلبه چهر آفت به حسن آيت به طلعت مه به چهره حور
همه سيم و همه لاله همه راح و همه راحتهمه نوش و همه درمان همه سحر و همه زيور
همه نسرين همه ديبا همه ريحان همه گلشنهمه عنبر همه افيون همه مرهم همه شكر
آن گاه اشعارى را كه از هفت اقليم نقل كرده ايم نقل كرده است. و در شماره چهارم، سال دوم مجله(ص 73) تحت عنوان «اصلاح» گفته:
در شماره نخستين امسال در طى شرح حال قوامى رازى شاعر در صفحه 67 نوشته بوديم كه ذكر اين گوينده در تذكره هاى قديم فارسى از جمله در لباب الالباب نيامده در صورتى كه بعدها به تصادف به شرح حال اين شاعر در همان كتاب(ج 2، ص 236 ـ 238) برخورديم و علّت اين سهو فهرست اعلام ناقص اين جلد از لباب الالباب است كه ذكر قوامى را در حرف قاف صفحه 454 در زير نام قوامى خوافى نياورده بلكه آن را در بدرالدين ضبط كرده است، اين است كه به اين وسيله اين غلط را در اينجا تصحيح مى كنيم و از خوانندگان محترم عذر مى خواهيم.
پس از مراجعه به لباب الالباب معلوم شد آنچه صاحب هفت اقليم در خصوص اين شاعر نوشته تقريبا بعينه منقول از لباب الالباب است و از مقايسه اشعارى كه از او به نقل از مآخذ ديگر به دست داده بوديم با متن لباب الالباب پاره از اغلاط وسقطات نيز به طريق ذيل اصلاح مى شود.
آن گاه به ذكر موارد غلط و سقط و تصحيح و اصلاح آنها پرداخته است.
استاد محترم جناب آقاى سعيد نفيسى در مجموعه يادداشتهاى خود در باب شعرا نسبت به قوامى رازى چنين گفته:
شرف الشعراء يا اشرف الشعراء بدرالدين قوامى رازى از شعراى قرن ششم بوده و محمد عوفى در لباب الالباب وى را جزو شعراى دوره

1.مختصر تاريخ سلاجقه، عماد كاتب، ص ۳۰۳.

  • نام منبع :
    بزرگان ری ج1
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 119277
صفحه از 360
پرینت  ارسال به