ميرزا على اكبر نوقانى مشهدى نموده و نامه خود را پيچيده و دوستان و مؤمنين را بيش از اين ملال ندهم:
افسوس كه عمرى پى اغيار دويديماز يار بمانديم و به مقصد نرسيديم
سرمايه ز كف رفت و تجارت ننموديمجز حسرت و اندوه متاعى نخريديم
بس سعى نموديم كه بينيم رخ دوستجانها به لب آمد رخ دلدار نديديم
ما تشنه لب اندر لب دريا متحيّرآبى به جز از خون دل خود نچشيديم
اى بسته به زنجير تو دلهاى محبّانرحمى كه در اين باديه بس رنج كشيديم
رخسار تو در پرده نهان است و عيانستبر هر چه نظر كرديم رخسار تو ديديم
چندانكه به ياد تو شب و روز نشستيماز شام فراغت چو سحرگه ندميديم
تا رشته طاعت به تو پيوسته نموديمهر رشته كه بر غير تو بستيم بريديم
شاها به تولاّى تو در مهد غنوديمبر ياد لب لعل تو ما شير مكيديم
اى «حجت حق» پرده ز رخسار بر افكنكز هجر تو ما پيرهن صبر دريديم
ما چشم براهيم به هر شام و سحرگاهدر راه تو از غير خيال تو رهيديم
اى دست خدا دست بر آور كه ز دشمن بس ظلم بديديم و بسى طعنه شنيديم
شمشير كجت راست كند قامت دين راهم قامت ما را كه ز هجر تو خميديم
شاها ز فقيران درت روى مگردانبر درگهت افتاده به صد گونه اميديم
20 جمادى الاولى 1374. الحمدللّه أولاً و آخراً و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً والحمدللّه ربّ العالمين و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين و لعنه اللّه على أعدائهم أجمعين.