مى خواند كه به «سداد طريقه» معروفند (راحة العقل، 109). ابوحاتم با تأليفات خويش به دفاع از مذهب اسماعيليه برخاست (غالب، 97)، تا جايى كه وى را با دو تن از يارانش، ابويعقوب سجستانى و محمد بن احمد نسفى، از اساطين دعوت اسماعيلى شمرده اند كه كوششهايشان اثر ملموسى درنشر فرهنگ اسماعيلى و فسلفه جديد آن داشته است (همدانى، عباس، 369 ؛ حسن، عبيدالله، 186).
سابقه دعوت اسماعيلى در ايالت جبال به مردى خلف نام مى رسد كه به گفته نظام الملك (ص 253) عبدالله بن ميمون قدّاح وى را مأمور دعوت در ناحيه رى و قم و كاشان و آبه كرد. چون وى درگذشت پسرش احمد به جاى او دعوت را برعهده گرفت. احمد بن خلف نيز مردى به نام غياث را جانشين خويش كرد و غياث پس از چندى همراه ابوحاتم كه به انجمن مؤمنان اسماعيلى پيوسته بود، به دعوت پرداخت، اما چون وعده ظهور قريب الوقوع مهدى را در زمانى معين داده و چنين نشده بود، خلق از او برگشتند و وى ناگزير از چشم عامه پنهان شد. سپس كار بر كسى ابوجعفر نام از خاندان خلف قرار گرفت، امّا ابوحاتم توانست رياست اسماعيليان را از آن خود كند (ح 300 ق) و با زبردستى امر تبليغ مذهب را به پيش برد (همو، 252 ـ 255 ؛ نيز نك: ابن نديم، 188؛ استرن، 57).
دعوت اسماعيلى در عهد عبيدالله تنها به يمن يا بحرين منحصر نماند، بلكه در همه نقاط سرزمين اسلامى منتشر گشت، اما با وجود اين نتوانست ريشه هاى استوارى بيابد. پيروان اين آيين در ميان اكثريت سنّى مذهب، اقليتى بيش نبودند. آنان براى عمل نظامى آمادگى نداشتند، بلكه دعوتشان عمدتا به اقناع عقلى و تأثير و نفوذ فكرى و عملى گرايش داشت، يعنى لااقل در ايران دعوت به دست فلاسفه، علما و متفكران برجسته اى چون ابوحاتم رازى، نسفى، سجستانى و نظاير آنان بود. اينان از فلسفه استفاده شايان مى بردند و به ويژه تعليم مشهور اسماعيليه كه علم را فقط مى توان از امام ظاهر يا مستور دريافت كرد ـ چه مستقيما از خود او، چه از