صورت ويژه اش مقوّم ذات او و ذات او همان طبيعت اوست و طبيعتش مبدأ حركت خاص او و همين است كه او را به سوى تماميت به حركت وا مى دارد. تماميت هر چيز سازگار با خود اوست. هر متحركى كه به سوى تماميت خود در حركت است، حركتش به سبب شوق است و آنچه به شوق مى آيد، معلول مشوّق خويش است. چون علت طبعا مقدم بر معلول است، از اين رو استدلال به حركت، بهترين استدلال بر وجود آفريدگار است (ص 20ـ21). در فصل چهارم، مسكويه با اين استدلال كه هر جنبنده اى به جنباننده اى نيازمند است و در نهايت جنباننده اى است كه خود جنبنده نيست، به اثبات ذاتى بودن وجود براى آفريدگار مى پردازد و نتيجه مى گيرد كه مُبدع نخستين، عدم پذير نيست و وجود او واجب است (ص 22ـ23).
فصل پنجم به اثبات يگانگى خدا اختصاص دارد (ص 25). فصل ششم تا هشتم در نفى جسمانيت خدا و اثبات ازليّت اوست و اينكه خدا به روش سلبى و برهان خُلف شناخته مى شود، نه به روش ايجابى و برهان مستقيم، زيرا سخن نه از چيزى است كه دراوست، بل از چيزى است كه در او نيست(ص 27ـ31). فصل نهم در اين است كه نخستين وجود صادر از مبدأ، عقل اول است كه هم به گفته او عقل فعال ناميده مى شود، باقى و تغييرناپذير است، زيرا بى هيچ واسطه اى، فيض از خدا مى گيرد. سپس نفس فلكى است كه به واسطه عقل اول پديد آمده و از همين رو وجودش تمام نيست و براى آنكه به تماميت خويش رسد، نياز به حركت دارد (ص 32). در فصل دهم گويد: خداوند اشيا را آفريد، اما نه از چيزى. در اين فصل سخن اسكندر افروديسى را ـ در رد نظر جالينوس كه گويد: «هر چيز از چيز ديگرى پديد مى شود» ـ تأييد مى كند (ص 35).
بخش دوم اين كتاب نيز در 10 فصل كوتاه و در شناخت نفس و معاد است. فصل نخست در تجرد نفس است. مسكويه در مقدمه تهذيب نيز اين مسأله را با