53
بزرگان ری ج1

آن جهت كه جسمانى نيست، نه مكانى است و نه بيرون از ذات نفس. از اين روى افلاطون گويد: گوهر نفس همان حركت است و اين حركت زندگى نفس است و از آنجا كه در ذات نفس است، پس حيات نيز نفس را ذاتى است. پس هركس كه اين حركت را بدان گونه كه در ذات نفس، ثابت و دايمى و بيرون از مقوله زمان و محرك ذات نفس باشد، در نظر آرد، به راستى كه گوهر نفس را در نظر آورده است (ص 59ـ60). فصل هشتم در اين باب است كه نفس را حالتى است از كمال كه آن را سعادت نامند و حالتى است از نقصان كه آن را شقاوت گويند. حركت نفس داراى دو جهت است: يكى به سوى خويشتن كه آن را سوى عقل اول ـ نخستين آفريده خداـ مى راند؛ دوم حركتى است به سوى بيرون از ذات خويشتن. حكيمان پيشين اين دو جهت را «علو و سفل» ناميده اند. به گفته مسكويه اين از تنگناى تعبير است، زيرا جز اين نمى توانستند گفت؛ اما شريعت از آن دو به «يمين و شمال» تعبير كرده است. حركت نخست، نفس را به آفريدگارش نزديك مى كند: «سعادت»، حركت دوم، او را از ذات خويش برون مى برد: «شقاوت» (ص 63). مسكويه در اينجا توهّم ترك دنيا را كه از تفسير حركت دوم نفس پديد مى آيد، رد مى كند و به تفسير سخن ارسطو مى پردازد كه گويد: «انسان به طبع خود شهرنشين است» (ص 64ـ 65). فصل نهم در راههاى تحصيل سعادت و فصل دهم در حالت نفس پس از جدا شدن از تن است. وى در جاى ديگر اين فصل، به هنگام نكوهش سرپيچى از فرمان عقل، خرد را «نخستين پيامبر خدا به سوى خلق» خوانده است (ص82).
بخش سوم اين كتاب در نبوت و حاوى 10 فصل است. فصل نخست تا سوم در مراتب موجودات گيتى و پيوستگى آنها با يكديگر است (ص 85) و اينكه انسان جهانى است كوچك كه نيروهاى او به سان نيروهاى جهان بزرگ، به يكديگر پيوسته است (ص 92). حواس پنجگانه سرانجام به قوه مشترك وبالاتر از آن مى رسند (ص 97) ودر فرجام، صورت انسانىِ انسان كامل مى گردد، چنان كه


بزرگان ری ج1
52

استدلالهاى مشابهى اثبات كرده است (ص 3ـ5). در اينجا مى گويد جسم اگر صورتى پذيرد، صورت ديگرى را پذيرا نمى شود. سيم اگر جام شود، ديگر صراحى نتواند بود. اگر نقشى بر موم زنند، نقش ديگرى بر آن نتوان زد. زيرا پذيرفتن نقش ديگر، نابودى نقش نخست را همراه دارد؛ اما نفس در پذيرفتن صور معقول چنين نيست: آنها را همزمان مى پذيرد و اين نشانه تجرد اوست (الفوز، 37ـ38). فصل دوم در اين باب است كه نفس، اشيا را از غايب و حاضر و معقول و محسوس ادراك مى كند (ص 40). فصل سوم پاسخ به پرسش درباره چگونگى ادراك نفس است. آيا نفس داراى بخشهاى بى شمارى است كه هركدام ويژه ادراك چيزى است؟ آيا نفس در ادراك اشياء گوناگون داراى شيوه هاى گوناگون است؟ آيا همچندِ اشياء مركب مدركاتى در كار است؟ (ص 43). فصل چهارم در فرق ميان جهتى است كه نفس بدان تعقل مى كند و جهتى كه بدان احساس مى كند. وى گويد: «هر دو جهت انفعاليند و انفعالِ نفس بر عكس چيزهاى ديگر كمال اوست» (ص 47). جهت عاقله نفس در ادراك معقولات نياز به ابزار ندارد، برخلاف جهت حسى نفس كه تا محسوسى نباشد، احساسى در كار نيست و نيز فرقهايى ديگر... (ص 50). فصل پنجم در اين است كه نفس جوهرى است زنده و جاويد كه نه مرگ مى پذيرد و نه نابودى. يعنى نفس نه عين زندگى، بلكه زندگى ـ بخش هر چيزى است كه خود در آن است. نفس ناطقه داراى حركتى است ويژه خود او كه در آن نياز به ابزار جسمانى ندارد. تن آن گاه مرده است كه نفس از آن جدايى گيرد. نفس بطلان پذير نيست، زيرا نه جسم است و نه عرض، بلكه جوهرى است بسيط كه او را ضدى نيست تا باطل شود، و نه مركّب است كه منحل گردد (ص 53،55). فصل ششم را به نقل مذهب افلاطون، پروكلوس (برقلس) و جالينوس در مسأله بقاى نفس اختصاص داده است (ص 56ـ58). فصل هفتم در ماهيت نفس است. حركت نفس، حركتى دورانى و جولانى است و هيچ گاه نفس را خالى از اين حركت نمى توان يافت. اين حركت از

  • نام منبع :
    بزرگان ری ج1
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 119094
صفحه از 360
پرینت  ارسال به