97
بزرگان ری ج1

گفتند «مرخ» نر باشد و «عفار» ماده و هر دو را زَنْدوزَنْده گويند و شيخ ما ۱ ابوالقاسم محمود بن عمر الزمخشرى دو بيت گفت:

و انّى ارى مثل الفاضليناذا التقيا الزّند و الزّنده
فهذا يفيد بما عندهو هذا يفيد بما عنده۲
انتهى به اختصار.
حال گوييم كه از ورود اسامى اشخاص ثلاثه مذكور در فوق يعنى فصيحى متوفى در سنه 516 و سنائى متوفّى در 525 و زمخشرى متوفّى در 538 در اثناء تفسير ابوالفتوح رازى شايد بتوان استنباط نمود كه تأليف تفسير بعد از وفات اشخاص مزبوره بوده است نه در حال حيات ايشان، و اگر در مورد زمخشرى كه تاريخ وفات او مؤخّر از آن دوى ديگر است احتمال دهيم كه تأليف كتاب در حال حيات او بوده در مورد دو نفر اول يعنى فصيحى نحوى و سنائى اين احتمال به غايت ضعيف است.
على اىّ حال از طرز تعبير ابوالفتوح رازى از زمخشرى به «امام زمخشرى» و «شيخ ما ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى» واضح مى شود كه اگر هم زمخشرى در حين تأليف تفسير از جمله احيا بوده در هر صورت جوانى خردسال و در اوايل

1.از اين تعبير چنان كه سابق نيز بدان اشاره نموديم تقريبا به نحو قطع و يقين واضح مى شود كه زمخشرى از جمله مشايخ و اساتيد ابوالفتوح رازى بوده است.

2.كذا فى الاصل و گويا صواب بجاى «وهذا» در مصراع دوم «و ذاك» باشد والا مصراع دوم عين مصراع اول و تكرار آن خواهد بود و مخفى نماناد كه دوقطعه شعر مذكور از زمخشرى را در هيچ يك از مآخذى كه متضمن ترجمه حال او است و اين ضعيف به آنها دسترسى دارد از قبيل معجم الادباء ياقوت و انساب سمعانى و طبقات الادباء ابن الانبارى و ابن خلكان و بغية الوعاة سيوطى و جواهر المضيئة و لسان الميزان ابن الحجر و مفتاح السعادة طاش كبرى زاده و روضات الجنات نيافتم و همچنين در تفسير كشاف و در ضمن تفسير دو آيه مذكور در فوق در سوره يوسف و سوره يس نيز اثرى از آنها به دست نياوردم و ظاهرا مؤلف كتاب اين ابيات را يا شفاها بلاواسطه از خود زمخشرى استماع نموده بوده يا از ديوان اشعار زمخشرى كه در آن اعصار مابين مردم به تصريح سمعانى و غيره مشهور بوده نقل كرده است.


بزرگان ری ج1
96

در آن وقت او را راحت باشد چنان كه حكيم سنائى گويد:

اگر مرگ خود هيچ راحت نداردنه بازت۱رهاند همى جاودانى
و ديگر زمخشرى معروف ابوالقاسم محمود بن عمر الخوارزمى متوفى در شب نهم ذى الحجه سنه 538 مؤلّف در تفسير آيه «و قال الملك ائتونى به استخلصه لنفسى فلمّا كلّمه قال انّك اليوم». در سوره يوسف گويد:
ملك گفت: اين مرد را كه علم چنين داند او را در زندان رها نكنند او را به من آريد تا من او را به خاصّه و خالصه خود كنم... چون استنطاق كرد او (را) و او به سخن در آمد از سخن او مايه علم او را بشناخت و پايه قدر او را بدانست... درخور آن او را پايه نهاد. گفت: تو امروز به نزديك ما مكين و امينى عذر آن خواست كه پيش از اين تو را نشناختم چون تو را امروز بشناختم لاجرم بقدر امانيّتت ۲ پايه مكانت نهاديم... و نكوگفت امام زمخشرى:

امتحنوا فكان مؤتمنا ثمّ استشاروه بعد ما امتحنوا
ثمّ دعوه لذاك مؤتمنا للملك و المستشار مؤتمن
انتهى باختصار
ـ و باز در تفسير آيه «الّذى جعل لكم من الشّجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون» در سوره يس گويد:
عبداللّه عباس گفت: آن دو درخت است كه در او آتش باشد يكى را مرخ گويند و يكى را عفار چون كسى را آتش بايد دو شاخ از اين دو درخت ببرد چنان كه آب ازو مى چكد و بر هم سايد از ميان آن آتش بيرون آيد. و

1.تصحيح قطعى، و فى الاصل: نه بازد (كذا).

2.كذا فى الاصل: و الظاهر: امانتت پايه مكانتت (حدس مرحوم قزوينى صواب است).

  • نام منبع :
    بزرگان ری ج1
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 117154
صفحه از 360
پرینت  ارسال به