492. مستى رازى
مستى از شاعران اوائل عهد صفويان ولايت رى است، وجه تسميه اش گويا بيان واقع بوده است. صاحب تحفه سامى در باب او گفته:
مردى فقير است، اما نعوذ باللّه از خر گدائى او كه اگر كسى چيزى نداشته باشد كه به وى بدهد وى گويد: اگر چيزى ندارى براى من فاتحه بخوان.
اين مقطع او را است:
مستى سگ ديوانه آن طرفه غزالستديوانه و مست است ندارد خبر از ما
493. قاضى مسعود رازى
وى در اوائل عهد صفويان بر مسند قضاى رى تمكن داشت، و پسر قاضى مير عبدالصمد است، پدر و اجداد وى در رى به شغل قضا اشتغال داشتند. قاضى مسعود در طبع شعر و سليقه معمّا و تتبع فقه و انواع فضائل شهرتى داشت؛ اين مطلع از وى است:
نه مرا شهره شهر اين دل حيران كردهفاش اسرار مرا ديده گريان كرده
494. مسعود رازى شاعر معروف
وى از مداحان سلطان مسعود غزنوى بوده، و بدان هنگام كه خصمان بر او بشوريدند مسعود رازى او را اندرزى بداد، اما او را خوش نيفتاد. اين داستان در تاريخ بيهقى چنين درج آمده:
امير (رضى اللّه عنه) به جشن مهرگان نشست روز سه شنبه بيست و هفتم ذو الحجه (سال 430 هجرى)، و بسيار هديه و نثار آوردند، و شعرا را هيچ نفرمود، و بر مسعود رازى خشم گرفت، و فرمود تا او را به هندوستان فرستادند؛ كه گفتند كه او قصيده اى گفته است، و سلطان را در آن نصحيتها كرده، و در آن قصيده اين دو بيت بود:
مخالفان تو موران بدند و مار شدندبر آر زود ز موران مار گشته دمار
مده زمانشان زين بيش و، روز گار مبركه اژدها شود ار روزگار بايد مار
اين مسكين سخت نيكو نصيحتى كرد، هر چند فضول بود، و شعرا را باملوكان كذا اين نرسد.
هم در اين كتاب در باب شفاعت براى مسعود رازى ذكر گرديده:
روز پنجشنبه هژدهم ماه جمادى الاخرى (سال 431 هجرى) امير به جشن نوروز بنشست، و هديه هاى بسيار آورده بودند، و تكلّف بسيار رفت، و شعر شنود از شعرا... .
مسعود شاعر را شفاعت كردند، سيصد دينار صله فرمود، به نامه و هزار دينار مشاهره هر ماهى.
از اشعار مسعود رازى اندكى بيش به جانمانده است.