است ، و هر گردنفرازى در مقابل فضل و كمال ايشان خاضع است .
اميرالمؤمنين عليه السلام در نامه اى به معاويه ، افتخارات خود را چنين بر مى شمرد:
... كه ما تربيت يافته پروردگارمان هستيم ، و مردم پس از آن تربيت يافتگان ما هستند . شرف و بزرگى ديرين ما نسبت به خويشاوندان تو منع نكرد ما را از اين كه شما را با خود بياميزيم و از (شما) زن گرفتيم و زن داديم ، چنان كه نظاير ما انجام مى دهند ، در حالى كه شما در آن پايه نبوديد و از كجا چنين شايستگى را داريد؟ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از ماست ، و تكذيب كننده او (ابوجهل ) از شماست ، و اسداللّه (حضرت حمزه ) از ما ، و اسدالاحلاف (ابو سفيان يا عتبه و يا اسد بن عبدالعزّى ) از شماست ، دو سرور جوانان اهل بهشت (امام حسن و امام حسين عليهماالسلاماز ما ، و كودكان اهل دوزخ از شما ، و بهترين زنان جهانيان از ما ، و حمّالة الحطب (زن ابو لهب ) از شماست ، چه بسيارى از خوبيها كه به سود ما و بديها كه به زيان شماست! پس اسلام ما آن است كه همه شنيده اند ، و زمان جاهليّت (بزرگى) ما غيرقابل انكار است ، و كتاب خدا براى ما فراهم كرده است آنچه را كه از ما پراكنده شده است و همان است سخن پروردگار: «بعضى از خويشان پيامبر بر بعضى ديگر سزاوارترند در كتاب (يا حكم) خدا» 1 . 2
امام حسن مجتبى عليه السلام وقتى كه در مجلس معاويه ، عمرو بن عاص به آن حضرت گوشه اى زد ، فرزند پيامبر از پاسخ به ابن عاص ننگش آمد و پس از سخن وى ، رو به معاويه كرد و فرمود:
اى معاويه ، آيا عبد سهم را وادار مى كنى تا مرا دشنام دهد؟ درحالى كه جمعى شاهد و ناظر ما هستند . هرگاه قريش ، انجمنها به پا كنند ، از قصد تو به درستى آگاه خواهند شد . تو از روى نادانى به خاطر كينه ديرينه و مستمرّى كه دارى قصد دشنام و سرزنش ما را كردى . تو نه پدرى همچون پدر من دارى تا بدان وسيله بر كسى كه مى خواهى فخر كنى و يا مكر نمايى ، فخر فروشى كنى ، و نه اى پسر هند ، جدّى چون جدّ من رسول خدا دارى ـ اگر اجداد ما را نام ببرند ـ و نه مادرى از قريش