شهر را محاصره كنند . هوا كم كم داشت روشن مى شد ، و سياهى دامن خود را از روى زمين جمع مى كرد . در اوّلين لحظات صبح ، زيد عليه السلام به قاسم بن كثير حضرمى و مردى ديگر به نام صدام ، دستور داد به طرف شهر بروند و فريادشان را به شعارِ «يا منصور امت» بلند كنند و مردم را به جهاد دعوت نمايند . اين دو ، اسب خود را به حركت درآوردند و فريادشان به شعار انقلاب بلند بود .
در آن حال كه آنان مردم را به نبرد عليه دستگاه حكومت دعوت مى كردند ، به گروهى از دشمن به سركردگى جعفر بن عبّاس برخورد كردند . محلّ برخورد آنان بيابان عبدالقيس بود .
زد و خورد شديدى بين آنان درگرفت و در نتيجه آن مرد همراه قاسم (كه سعيد بن خيثم از وى به صدام ياد كرده است) كشته شد و قاسم دستگير گشت و او را نزد يوسف بن عمر بردند . در مقابل سؤالات يوسف ساكت بود . يوسف ، دستور داد گردن او را زدند ، و وى اوّلين شهيد روز نبرد بود .
پس از رسيدن خبر تأسّف انگيز شهادت قاسم ، زيد عليه السلام فرمانده انقلاب آل محمّد صلى الله عليه و آله به ياران سلحشورش دستور داد ، آماده نبرد شوند و پرچم هاى خود را به اهتزاز درآورند .
فرياد اللّه اكبر در خارج از شهر كوفه به گوش مى رسيد و مردانى مصمّم و با اراده در راه خدا به جنگ با دشمنان حق مى آمدند . زيد بن على عليهماالسلام پرچم خود را به اهتزاز درآورد و مردم را به كمك خويش دعوت مى كرد . پس از آنكه يوسف بن عمر والى عراق ، كاملاً از اوضاع كوفه با خبر گشت و دانست كه ياران زيد عليه السلام هر لحظه ممكن است با يك حمله برق آسا كوفه را تسخير كنند و عمّال اموى را در آن جا قتل عام نمايند ، تصميم گرفت همان صبح چهارشنبه كه انقلابيون در نزديك شهر سنگربندى كرده اند ، لشكريان خود را براى نبرد آماده سازد و به سوى كوفه حركت دهد .