عرض كردم: بله ، هميشه از جلوى ايوان ، سلامى عرض مى كنم و حمد و سوره اى تلاوت مى كنم .
فرمود: چرا داخل نمى روى؟
عرض كردم: آقا از جلوى ايوان كه مسافتى نيست.
فرمود: اين بار برو داخل حرم و امامزاده طاهر عليه السلام را زيارت كن . يادت نرود هنگام زيارت ، سلام مرا هم خدمتشان برسان .
شب ديگر ، مطابق معمول به زيارت حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام رفتم . هنگام مراجعت ، جلوى ايوان امامزاده طاهر عليه السلام سفارش حاج شيخ به يادم آمد . كفشهايم را درآوردم و به داخل رفتم . به جز خانمى كه در گوشه حرم مشغول نماز بود ، كسى ديگرى نبود . جلوى ضريح ايستادم و حم و سوره اى قرائت كردم و زيارت نامه را خواندم . زيارتم كه تمام شد . كنار ضريح رفتم و در قبل خود نجوا كردم كه: يابن رسول اللّه صلى الله عليه و آله ، حاج شيخ هم سلام مى رساند .
به محض انكه اين صحبت در قلبم گذشت ، شنيدم صدايى بلند و رسا از داخل ضريح فرمود: و عليك السلام ، و عليك السلام ، وعليك السلام .
اين صدا به شدّت مرا متوّحش كرد . بى اختيار دور ضريح گرديدم ، اما ، از صاحب صدا خبرى نبود .
با همان حالت اضطراب از حرم بيرون آمدم . وقتى به منزل رسيدم ، بلافاصله خدمت آقا رفتم . ايشان كه مرا ديد پرسيد: چه شده آقا اسماعيل؟ چرا رنگ پريده اى؟
جريان را براى ايشان نقل كردم . تبسّمى كرد و فرمود: يادت باشد هميشه امامزاده طاهر عليه السلام را در داخل حرم زيارت كن و مطلب را تا من زنده ام به كسى مگو . ۱