201
امامزادگان و زيارتگاه های شهر ری

چون چشم هارون به سر بريده عبداللّه افتاد ، چنان ناراحت شد كه نتوانست خود را نگه دارد ، و با تندى به جعفر گفت: واى بر تو چرا چنين كردى؟
جعفر برمكى براى خودنمايى اظهار داشت: براى اينكه در چنين روزى خليفه را مسرور و خوشحال سازم چيزى بهتر از اينكه سر دشمن تو و دشمن پدران تو را به هديه آورم نيافتم . لذا سر عبداللّه را كه بزرگ ترين دشمن شما بود ، تقديم مى نمايم . از طرفى چون عبداللّه آن نامه را به امير المؤمنين نوشته بود و دست و زبانش را به كارى كه نبايد بگشايد گشود ، لذا من چنين كردم .
هارون از ديدن آن سر مطهّر و بيانات فريبنده و چاپلوسانه جعفر در غضب شد و با صداى بلند گفت: واى بر تو ، اين كارى كه تو انجام دادى (بدون دستور من به قتل رساند) بزرگ تر از كار او (نوشتن نامه فحش و ناسزا) بود! آنگاه دستور داد بدن عبداللّه را غسل و كفن كرده و به خاك سپارند .
اين جريان گذشت تا وقتى كه هارون تصميم به نابودى برمكيان گرفت و مسرور (ياسر) را مأمور كشتن جعفر نمود و به او گفت: هنگامى كه خواستى او را بكشى ، به او بگو اين كشتن تو به جاى عبداللّه بن حسن عموزاده من است كه او را بى اجازه من به قتل رساندى ، و مسرور نيز هنگام كشتن جعفر اين جمله را به او گفت . ۱
بارى ، عبداللّه بدين ترتيب شهيد شد ، و قبر وى هم در بغداد ، در سوق الطعام داراى بقعه و زيارتگاه مى باشد . ۲

1.مقاتل الطالبيين ، ص ۴۵۹ ـ ۴۶۱؛ بحارالأنوار ، ج ۴۸ ، ص ۱۶۲؛ أعيان الشيعه ، ج ۸ ، ص ۵۰؛ جنّة النعيم ، ص ۴۹۱؛ تتمة المنتهى ، ص ۲۳۹ ـ ۲۴۰؛ منتهى الآمال ، ج ۲ ، ص ۱۶۸؛ عمدة الطالب ، ص ۳۱۵؛ ناسخ امام سجّاد عليه السلام ، ص ۳۹۶؛ الشجرة المباركه ، ص ۱۷۶ ـ ۱۷۷؛ سراج الأنساب ، ص ۱۶۳؛ المجدى ، ص ۲۲۰؛ الفخرى ، ص ۸۳؛ لباب الانساب ، ج ۱ ، ص ۲۳۰؛ انجم فروزان ، ص ۱۴۶؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام ، ج ۲ ، ص ۴۰۳ ـ ۴۰۵؛ انوار پراكنده ، ج ۱ ، ص ۵۶۴ .

2.عمدة الطالب ، ص ۳۱۶؛ ناسخ امام سجاد عليه السلام ، ج ۸ ، ص ۳۹۶؛ مقاتل الطالبيين ، ص ۴۶۱ .


امامزادگان و زيارتگاه های شهر ری
200

نگيرى؛ زيرا من از اين طبقه نيستم و اصلاً نامى هم از من در ميان آنها نيست ، و به طور كلّى آنان كه اين افكار را در سر دارند ، رفتارشان مخالف با رفتار من است . من از جوانى در مدينه و بيابانهاى آن نشو و نما كرده و روى پاى خودم راه رفته ام ، و كارم شكار مرغ قرقى است ، و جز اين فكر ديگرى در سر نداشته ام .
هارون گفت: راست مى گويى ولى من تو را در خانه اى زندانى مى كنم و مردى را هم بر تو مى گمارم كه مراقب كار تو باشد و اگر كسى هم بخواهد نزد تو بيايد ، مانع نشود .
عبداللّه گفت: اى امير المؤمنين ، تو را به خدا سوگند مى دهم كه خون مرا به گردن نگيرى ؛ زيرا اگر مرا در خانه اى حبس كنى ، من اختلال حواس پيدا خواهم كرد .
هارون الرشيد نپذيرفت و بالاخره او را در خانه اى زندانى كرد . عبداللّه در پى فرصتى مى گشت تا نامه اى بنويسد و كسى آن را به دست هارون برساند . بالآخره چنين فرصتى پيدا كرد و نامه اى سراسر فحش و دشنام نوشت و سر آن را مهر كرد و آن را براى هارون فرستاد .
هارون وقتى نامه را قرائت كرد آن را به سويى افكند و گفت: سينه اين جوان تنگ شد ، كه حاضر شده خود را به كشتن بدهد ، ولى اين كارِ او موجب نمى شود كه او را به قتل برسانم . آنگاه جعفر برمكى را خواست و به او دستور داد تا عبداللّه را به خانه خود ببرد و در زندانش توسعه بيشترى بدهد .
اما در كتاب عمدة الطالب جمله اضافه اى به اين مضمون آمده است: هارون يك روز در حضور جعفر برمكى گفته بود: «اللهم اكفنيه على يد ولى من اوليايى و اوليائك؛ خدايا به دست دوستى از دوستان من و اولياىِ خودت عبداللّه را كفايت كن» . از اين رو ، جعفر برمكى دستور داد تا در شب عيد نوروز ، سر عبداللّه را از بدن جدا نمايند و روز عيد ، سر مطهّر او را با تحفه هاى ديگر براى خليفه هديه فرستاد و سپس به تصوّر اينكه خليفه از اين عمل ظالمانه اش تحسين و تقدير خواهد كرد . شخصا به نزد هارون حاضر گشت و سرپوش را از روى طبق برچيده ، هدايا را به خليفه اظهار نمود .

  • نام منبع :
    امامزادگان و زيارتگاه های شهر ری
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 179554
صفحه از 336
پرینت  ارسال به