ماشاءاللّه بود ـ مى گويد: من امشب در اين مسجد مى خوابم تا ببينم چه خبر است ، مسجد آدم كش يعنى چه؟!
رفيقش او را ممانعت مى كند و مى گويد: با وجود اين آگهى كه ديده اى ، باز در اين مسجد مى روى و خودكشى مى كنى .
آن مرد قبول نكرد و گفت حتما من شب را در اين مسجد مى مانم . اگر مُردم كه تو خبر را به خانواده ام برسان و اگر زنده ماندم كه نعم المطلوب و سرّى را كشف كرده ام .
پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزديك نصف شب توقّف كرد خبر نشد . و چون شب از نصف گذشت ، ناگاه صدايى مهيب و وحشت زايى بلند شد ، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم ، گوش داد تا ببيند صدا از كدام طرف است ، باز همان صدا بلند شد ، آمدم ، آمدم ، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهيب تر و هولناك تر بود .
پس آن مرد برخاست و ايستاد و چوب دست خود را بلند كرد و گفت اگر مردى و راست مى گويى ، بيا ، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد كه به ديوار مسجد خورد و ناگهان ديوار شكافته شد و زر و طلاى بسيارى به زمين ريخت و معلوم شد دفينه و گنجى در آن ديوار گذارده و طلسم كرده بودند كه اين صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شكست . پس طلاها را جمع كرد و صبح از آن مسجد صحيح و سالم با پول زيادى بيرون آمد و از آن همه پول ، املاك خريده و از ثروتمندان گرديد و آن مسجد را تعمير و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گرديد . ۱