روشن شدن مجلس بدو ، يعنى مردمان ، به ديدن وى شادمان شدند . ۱
اين تفسير مخالف ظاهر كلمه است . گذشته از روايت كافى و بصائر الدّرجات ، در روايت خرايج از جابر ، اين جمله چنين است «اَشرَقَ المَجلسُ بَضوء وَجهها» . ۲ و باز در ذيل اين روايت به نقل جابر ، مى بينيم كه:
عمر خواست او را به مزايده بگذارد . على عليه السلام گفت:
دختران پادشاهان را ، هر چند هم كه كافر باشند . نمى توان فروخت . او را به اختيار خود بگذار تا يكى را انتخاب كند . عمر چنين كرد و دختر نزد حسين بن على عليه السلام رفت و دست خود را بر دوش او نهاد و اين گفتگو (البته به فارسى درى) ميان آنان روى داد:
ـ چه نام دارى اى كنيجك؟
ـ جهان شاه .
ـ نه شهربانويه .
ـ آن خواهر من بود .
ـ راست گفتى . ۳
فقره ديگر از عبارت حديث نيز شايسته تأمل است:
«دختران پادشاهان را هر چند كافر باشند ، نمى توان فروخت» . دختران پادشاهان اين امتياز را از كجا يافته بودند؟ آيا در زمان رسول خدا چنين حكمى تشريع شد ، يا عموم روايتى از پيغمبر يا ظاهر لفظى از قرآن بر اين حكم دلات دارد؟ .
جمله ديگر كه ساختگى بودن حديث را نشان مى دهد اين است كه گويد شهربانو گفت: آبيروج باد هرمز . هرمز چرا بايد نفرين شود؟ او كه به نامه پيغمبر بى حرمتى كرد ـ اگر داستان بدان صورت باشد كه نوشته اند ـ خسرو پرويز ، پسر هرمز است . اگر