رسانيد ، شب و روز مراقب احوال او بود تا وضع حمل نمود و آن طفل متولّد شد و بعد اسم او را اسم ثانى نهادند .
ملكشاه قاضى ، پسر يزدجرد شهريار كه برادر شهربانو بود و در آن زمان پادشاه عجم بود ، فصل تموز در ييلاقات شميران به سر مى برد . شنيد كه از زبيده خاتون طفلى به وجود آمده و اسم او را قاسم ثانى نهاده اند . چند نفر را فرستاد تا آن طفل را آوردند و من جميع الجهات مراقب احوال او بود و بسيار معزّز و گرامى اش مى داشت تا آن كه حجاج بن يوسف ـ عليه اللعنة و العذاب ـ خروج كرده ، قطع نسل اولاد فاطمه ـ عليها افضل الصلوات ـ مى كرد و آن ملعون شقى حرامزاده ، زياد به اين جهت ساعى بود و شب و روز در تعقيب و تفحّص اولاد ائمه عليهم السلام مى گذراند و از هر ولايتى كه حكّام و عمّال او (شخصى از سادات را) گرفته ، نزد آن حرامزاده مى فرستادند ، فورا حكم به قتل او مى كرد و خود در ولايتها گردش مى نمود و وقتى كه به شهر رى رسيد ، تفحّص از اولاد فاطمه عليهاالسلام كرد . آنگاه سعد بن حريره ملعون روى به حجّاج كرد و گفت: در قلعه شميران جماعتى از ملوك زادگان هستند كه پسر قاسم بن حسن عليه السلام كه قاسم ثانى نام دارد نزد ايشان است .
كيفيّت آنان را از آغاز تا انجام بيان كرد كه در همان ساعت با لشكر انبوهى رو به شميران نهاد ، چون به قلعه نزديك شدند ، مَلَك زادگان از آمدن حجّاج خبردار شده بيرون آمدند و مجادله بسيار كردند از طرفين مردان زياد به قتل رسيده ، و چند تن از مَلَك زادگان كشته شدند . حجّاجِ ولد زنا ، از كثرت لشكر غلبه كرد و اسم ثانى را گرفته نزد آن ملعون برده و شهيد كردند .
چون حجاج مراجعت كرد ، باقى ملك زادگان نعش قاسم ثانى را به موضع «درج عليا » آوردند كه دفن نمايند ، محلى كه سر مبارك قاسم بن حسن عليه السلام بود .
به طورى كه سابق ذكر شد ، آوازى برآمد كه محبوب را نزد حبيب بياوريد! بعد از آن قاسم ثانى را در محلى كه سر مبارك قاسم بن الحسن عليه السلام است ، دفن نمودند ، تا بر علماى عظام و فضلاى كرام معلوم شود كه اولاد قاسم بن الحسن عليه السلام است .