155
مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2

على عليهماالسلام بده و سلاح و زره و شمشير و انگشتر و عصاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را كه نزد او محفوظ است، از وى بگير و براى من بفرست.
عامل مدينه نزد حضرت امام باقر عليه السلام آمده، گفت: از طرف عبدالملك بن مروان نامه اى رسيده و به من دستور داده كه يك ميليون درهم به شما بدهم و ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله را كه نزد شما نگهدارى مى شود، براى او بفرستم. امام باقر عليه السلام فرمود: «اندكى مرا مهلت ده تا در اين باره بينديشم و تصميم بگيرم .»
امام صادق عليه السلام مى افزايد: پدرم نامه اى به عبدالملك بن مروان نوشت و مقدارى اثاثيه نيز براى او فرستاد. در اين هنگام زيد بن حسن عليه السلام از دمشق به مدينه آمد و بين او و امام باقر عليه السلام مذاكراتى شد. چند روز بعد از ورود زيد، امام باقر عليه السلام به شهادت رسيد. زيد بن حسن عليه السلام هم پس از مدّت اندكى، بيمار شد و چندى بيهوش بود؛ تا از جهان رخت بربست.
مرحوم مجلسى بعد از نقل اين حديث گويد: اين حديث مخالف با تاريخ است. اين داستان در زمان هشام بن عبدالملك اتّفاق افتاده و ظاهر اين است كه كلمه «هشام» از قلم نسّاخ يا روات افتاده است. ۱

گفتار علما درباره زيد بن حسن عليه السلام

زيد عليه السلام را سيّد و شريف بنى هاشم مى گفتند و او را دو فخر سزاوار است؛ زيرا پدرش امام حسن مجتبى عليه السلام و جدّه اش فاطمه زهرا عليهاالسلام يگانه دختر رسول اكرم صلى الله عليه و آله است. از اين رو، شيخ مفيد او را چنين ستود:
امّا زيد بن الحسن فكان يلي صدقات رسول اللّه و أسنّ و كان جليل القدر، كريم الطبع، ظريف النفس، كثير البّر، و مدحه الشعراء و قصده

1.قاموس الرجال، ج ۴، ص ۵۴۴ .


مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2
154

حسن عليه السلام سخنى ندارم.
زمانى كه اين جريان به گوش زيد بن حسن عليه السلام رسيد، بسيار ناراحت شد و خدمت حضرت امام باقر عليه السلام آمد و مطالبى را به او گفت. امام باقر عليه السلام به زيد فرمود: «اگر اين تخته سنگ كه ما اكنون روى آن هستيم، گواهى دهد كه من احق به ميراث حضرت رسول صلى الله عليه و آله هستم، باز حرف خود را تكرار مى كنى؟» زيد جواب داد: در اين صورت، البته دست از عقيده خود برمى دارم.
در اين وقت آن صخره عظيم به سخن آمد و گفت: اى زيد! تو در حقّ امام ، ظالم هستى و در ميراث پيغمبر حقّى ندارى. زيد با مشاهده اين منظره، از وحشت بر زمين افتاد و از حال رفت.
زيد بن حسن عليه السلام بعد از اين ماجرا به دمشق رفت و موضوع اختلاف خود را با عبدالملك بن مروان خليفه اموى در ميان گذاشت. عبدالملك نامه اى به عامل خود در مدينه نوشت و به او دستور داد كه امام باقر عليه السلام را به دمشق بفرستد و حاكم را تهديد كرد كه اگر در اين امر كوتاهى كنى تو را خواهم كشت.
عامل مدينه در جواب او نوشت: نامه شما رسيد. محمد بن على را كه از من خواسته اى، مردى است كه امروز كسى پاكدامن تر از او در روى زمين يافت نمى شود. او مردى زاهد و پرهيزگار و همواره در محراب خود مشغول عبادت است. آن گاه كه به قرائت قرآن اشتغال دارد، حيوانات پيرامون او اجتماع مى كنند و با او انس و الفت دارند. وى در علم و كمال و فضل و شرف و عبادت، از داناترين و دقيق ترين مردم است. صلاح شما را در اين مى دانم كه به او رنج و آزار نرسانى و وى را صدمه نزنى. خداوند نعمت را از هيچ قومى سلب نمى كند، مگر اين كه خود آن قوم موجبات تغيير نعمت را فراهم سازند و روحيّات و اخلاق خود را تغيير دهند.
هنگامى كه اين نامه به عبدالملك بن مروان رسيد، وى دريافت كه عامل مدينه خير او را خواسته است و بار ديگر به حاكم مدينه نوشت كه يك ميليون درهم به محمّد بن

  • نام منبع :
    مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128926
صفحه از 394
پرینت  ارسال به