185
مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2

حسن بن زيد گريست و به منصور گفت: من دوست داشتم كه وى با شما مخالفت نكند و به اين مصيبت مبتلا نشود.
منصور گفت: مادر موسى مطلّقه باشد! من هم دوست داشتم وى از من اطاعت كند و با من از در ستيزه و مخالفت بيرون نشود، تا به اين حال دچار نشود. ولى پسر عموى تو قصد داشت كه ما را از اين مقام پايين بياورد و به قتل رساند و ما خودمان را بيشتر از وى دوست داشتيم و از اين رو، آنچه را كه وى عليه ما قصد كرده بود، ما آن را به خودش روا داشتيم. ۱
مصعب بن عثمان گويد: حسن بن زيد، اسحاق بن ابراهيم بن طلحه را براى امور قضا دعوت كرد. وى از قبول اين شغل خوددارى مى نمود. حسن او را دستگير و روانه زندان كرد. خويشاوندان او به حمايت از او برخاستند. وى آنان را هم به زندان افكند. آن گاه دستور داد اسحاق بن ابراهيم را حاضر كنند. پس از آنكه مأمورين اسحاق را نزد وى بردند، به او گفت: سوگند ياد كرده بودم تا اگر شغلى را كه به تو مى سپارم نپذيرى، كسى را به دنبالت نفرستم. اكنون بايد منصب قضا را قبول كنى تا برخلاف سوگند عمل نشود. در اين هنگام، اسحاق بن ابراهيم ناگزير شد پيشنهاد او را بپذيرد. حسن بن زيد عدّه اى از لشكريان را به مسجد فرستاد تا از وى حراست كنند. هنگامى كه وى در مسجد نشسته بود و به اختلاف مردم رسيدگى مى كرد، داود بن سلم از در درآمد و اين بيت را درباره او گفت:

طَلَبوا الفِقْه وَالمُرُوّةَ وَالحام وَفيكَ اجتَمَعنَ يا اسحاقُ
اسحاق بن ابراهيم همين كه اين بيت را شنيد، گفت: اين مرد را از من دور كنيد! مأمورين او را بيرون كردند. قاضى پس از اندكى از مجلس قضا بيرون رفت و از اين شغل كناره گيرى كرد. حسن بن زيد نيز تسليم شد و او را آزاد گذاشت.

1.غاية الإختصار، ص ۱۶۹؛ عبدالعظيم الحسني عليه السلام حياته و مسنده، ص ۹۸ .


مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2
184

برخورد حسن بن زيد با امام و ديگر عموزاده هايش

حسن بن زيد، به دليل داشتن مقام و موقعيّت سياسى در نزد خلفاى عبّاسى، متمايل به دستگاه ظالم وقت بود. لذا نقل شده كه به دستور منصور دوانيقى خانه امام صادق عليه السلام را آتش زد؛ به طورى كه آتش به دهليز خانه رسيد. امام صادق عليه السلام از خانه بيرون آمد و آتش را با پاى مبارك لگد مى كرد و مى فرمود: «أنا بن اعراق الثرى، أنا بن إبراهيم خليل اللّه » و آتش خاموش مى شد. ۱
همچنين حسن بن زيد مى گويد: نزد ابوجعفر منصور بودم كه ناگهان سر ابراهيم بن عبداللّه را، كه در سپرى قرار داده بودند، حاضر كردند. از ديدن اين منظره چنان اندوهى به من دست داد كه حالم به شدت دگرگون شد، ولى براى اينكه منصور بدبين نشود، ناراحتى خود را مخفى داشتم.
خليفه رو به حسن كرد و گفت: اى حسن! صاحب اين سر را مى شناسى؟ حسن گفت: بلى، پسر عموى خود را نيك مى شناسم:

فَتىً كانَ يَحميهِ مِن النَّهَيم سَيْفَهُوَ يَنحيِه مِن دارِ الهَوانِ أَشنانُها

1.أعيان الشيعة، ج ۵، ص ۷۵؛ قاموس الرجال، ج ۲، ص ۱۶۸؛ عمدة الطالب، ص ۷۰؛ شاگردان مكتب ائمه عليهم السلام، ج ۱، ص ۳۷۳ .

  • نام منبع :
    مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128771
صفحه از 394
پرینت  ارسال به