215
مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2

دعاى مستجاب

يكى از روحانيون پرهيزگار مى گويد:
قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، در سال هاى 1355 - 1356، شب هاى جمعه در محفلى معنوى شركت مى كردم. شبى يكى از مؤمنان پاك دل مجلس -كه با ارواح اوليا ارتباط داشت- گفت: يكى از مشاوران محمدرضا پهلوى، كه هنوز اندكى ايمان داشت و از فرجام سركشى نظام طاغوتْ نگران بود، از من خواست چنان چه ممكن است به حضرت عبدالعظيم متوسّل شوم و درباره عاقبت سلطنت، از آن بزرگوار بپرسم.
من با تلاش بسيار، خود را به روان تابناك آن حضرت نزديك ساختم. گويا حضرت، حاجتم را مى دانست. پس با لحنى تند و عتاب آميز فرمود: «به اين مرد بگوييد بايد اين هرزگى ها را كنار بگذارى. من از خداى متعال خواسته ام ريشه تو و اهلت را براى هميشه قطع سازد».
بيش از اين اجازه پرسش نداشتم، ولى اصل مطلب را دريافتم. اندكى بعد، مشاور دربار را ديدم و گفتار مولاى كريمان رى را با وى درميان نهادم. سخت پريشان شد و گفت: «چگونه اين خطاب تند را به شاه برسانم؟»
چندى بعد، ديگربار او را ملاقات كردم. گفت: روزى فرمايش حضرت عبدالعظيم را بى هيچ تغييرى براى شاه بيان كردم. شاه، معناى هرزگى را درنيافت؛ نخست وزير را خواست و گفت: مى گويند در مملكت هرزگى هست؟
نخست وزير پاسخ داد: خاطر شهريارى آسوده باشد. هيچ هرزگى اى


مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2
214

رهايى از بند

مرحوم سيدعبدالمهدى سِلمى نجفى، كه در زمان رضاخان در تهران به تبليغ دين اشتغال داشت، به فرمان دستگاه طاغوت، دستگير شد و با عنايات حضرت عبدالعظيم(س) از بند رهايى يافت. او داستان نجاتش را چنين بازگو كرده اسـت:
مدّتى در زندان به سر بردم و سپس به بيرجند تبعيد شدم. يك سال از تبعيدم گذشته بود. شبى بسيار دل تنگ و اندوهگين، به حضرت عبدالعظيم عليه السلام متوسّل شدم و با ديده گريان به خواب رفتم. در رؤيا ديدم كه به محفلى معنوى گام نهادم. مجلس از دانشمندان دينى آكنده بود و در صدر آن، حضرت عبدالعظيم، با چهره اى درخشان بر رؤيايم نور مى افشاند. پيش رفتم. پس از سلام، داستان رنج آورِ تبعيدم را بازگفتم. فرمود: «هنگامى كه در تهران بودى، نزد ما نمى آمدى؛ ولى از اين پس بيا!».
در اين لحظه، از خواب بيدار شدم و تا بامداد، در رؤياى شبانه ام انديشه كردم. پس از اذان صبح، مأمور شهربانى درِ خانه را كوبيد و گفت: عبدالمهدى سِلمى اين جاست؟
شتابان، در را گشودم و خود را معرّفى كردم. مأمور گفت: مرخصّى! هرجا مى خواهى برو.
من بى هيچ مانعى و تعهّدى به تهران آمدم و با خود عهد بستم تا پايان عمر، زيارت حضرت عبدالعظيم را در شب هاى جمعه، ترك نكنم.

  • نام منبع :
    مجموعه مقالات كنگره حضرت عبدالعظيم حسني(ع) ج2
    تعداد جلد :
    4
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 128866
صفحه از 394
پرینت  ارسال به