203
روح و ريحان ج4

چون جعفر حاضر شد گفت : چرا چنين كردى ؟ !
گفت : به واسطه خلاف ادب و دشنامى كه داد . پس حكم كرد سرش را با جسدش در بغداد دفن كردند .
از اين جهت هارون به مسرور خادم گفت : برو و جعفر را به قتل برسان . جعفر سؤال كرد : چرا ؟ ! گفت : به واسطه قتل عبداللّه .
پس نسل برامكه منقطع شد .

جدّ سوّم امامزاده عبداللّه عليه السلام

اما جدّ سوم امامزاده عبداللّه حسن افطس است ۱ . وقتى كه پدرش على بن على بن الحسين وفات كرد وى در رحم مادرش بود ، و مادرش كنيزكى سنديه بود . چون به حدّ بلوغ رسيد محمّد بن عبداللّه محض صاحب نفس زكيّه خروج كرد . رايت زرد محمّد را حسن افطس افراشت ؛ از آنكه بلند بالا بود او را رمح آل ابى طالب مى گفتند .
وقتى كه محمّد بن عبداللّه نزديك مدينه شهيد شد حسن فرار كرد .
زمان ملاقات حضرت صادق عليه السلام با منصور دوانيقى فرمودند : اگر مى خواهى خدمتى به رسول خدا كرده باشى حسن افطس را اذيت مكن و از گناهش بگذر . پس از وى عفو كرد .
و بعضى از اهل حديث آن را از اشرار بنى فاطمه خوانده اند و مى گويند : به حضرت صادق عليه السلام بى ادبى كرد ۲ و حضرت صادق عليه السلام در مرض موت وصيت فرمود هشتاد دينار به حسن افطس بدهند .
سالمه كنيز آن حضرت عرض كرد : حسن افطس قصد قتل شما داشته است و شما انعام مى فرمائيد ؟ !

1.عمدة الطالب : ۳۳۹ المقصد السادس .

2.بنگريد به : عمدة الطالب : ۳۳۹ .


روح و ريحان ج4
202

پس از شهادت شهداء فخ در مدينه توطّن جسته هارون الرشيد خواست از بزرگان علويين بداند كسى هست . از فضل بن يحيى جويا شد ، گفت : در مدينه عبداللّه بن حسن افطس است مردم با وى مراوده مى نمايند .
پس حكم كرد وى را حاضر كردند و گفت : تا كى مردم را در اطراف خود جمع مى نمائى و به مذهب زيديه دعوت مى كنى ؟
فرمود : قسم به خدا ! من از اين طايفه نيستم و الفتى با آنها ندارم ، مرد منزوى و منعزل هستم . دست خود را به خون من آلوده مكن .
هارون گفت : مى دانم در قول خود صادقى .
پس وى را در خانه اى حبس كرد و چند كبوتر در آن خانه رها كرد براى اينكه كبوتر بازى كند .
عبداللّه هر قدر تمنا كرد از مجلس او را بيرون آورد مفيد نشد . آن گاه نوشته اى به هارون نوشت كه تماماً فحش و دشنام به هارون بود . به يكى از ندماء هارون داده بى خبر از مضمون آن نوشته را رسانيد . چون هارون بخواند به جعفر برمكى داد و گفت : بخوان و او را از حبس برآور و توسعه اى به او بده كه اغتشاش در دماغ و اختلال در حواس وى رسيده است .
پس به روايت « عمدة الطالب » ۱ هارون گفت : اللهمّ أكفّه ۲ على يد ولى من أوليائى ، وأوليائك .
پس جعفر برمكى در روز نوروز آن سيد جليل را خواست و به دست خود گردن او را زد و در ميان ظرفى گذارد و سرپوشى بر آن نهاد ، با هداياى روز نوروز براى هارون فرستاد .
هارون بى خبر سرپوش را برداشته سر بريده عبداللّه را ديد . اعضاى وى به لرزه آمد .

1.عمدة الطالب : ۳۴۸ .

2.در عمده : اكفنيه .

تعداد بازدید : 152515
صفحه از 400
پرینت  ارسال به