قصيده دوّم : [ اشعار فارسى جناب آقاى مير سيد محمد شمس الادباء ] [در مدح حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تعريف اين كتاب ]
اين قصيده فارسيّه را نيز جناب آقاى سابق الذكر دامت افاضاته در مدح اين روضه مباركه و حضرت عبدالعظيم عليه السلام وحُسن اسلوب كتاب وتاريخ آن مرقوم فرموده اند ، لعمرى ! ولقد اجاد :
زهى آن روضه كش مينو به رشك اندر ز بستانشفرح بخشاى و جان پرور نسيم عنبر افشانش
معطر بوى و نسرين خوى و جنت روى ساحاتشعبيرآميز و عنبربيز و روح انگيز ريحانش
تبارك طرّه درگاهش مبارك غرّه ماهشخجسته غرفه معمورش همايون صفه ايوانش
بود آن خطّه كش جنت يكى خطّى ز ارقامشبود آن بقعه كش گردون يكى گوئى ز چوگانش
برويد خاك درگاهش همه حورا به گيسويشفشاند گرد ايوانش همه غلمان به مژگانش
همايون مرقد پاكش مطاف دور و نزديكشمبارك آستان وى مزار ملك ايرانش
جهان مجد اندر وى بناى مكرمت را پىسزد كز فخر فرق رى بسايد پر به كيوانش
حريم حضرت شهزاده عبدالعظيم آن كوز برج زهره زهرا بود نجم درخشانش
نهال بوستان مصطفى را هشتمين شاخشزباغ مرتضى وى هفتمين گل از گلستانش
زگلزار امامت مجتبى را وى ششم لالهحسن گلبن على باغ و چمن زهرا نبى كانش
نبى نسبت ولى سيرت حسن طلعت علا همّتفلك رفعت ملك صفوت هدايت اصل بنيانش
قريشى اصل وهاشم دوحه زهرا غصن وقدسى جانكرامت حى و رحمت بُنيه و پاكيزه اركانش
نوشته صفحه فضلش زكلك صنع جبريلشسرشته تربت پاكش زآب فيض يزدانش
حجازى مولد وموطن مدينه خانه رى مدفنتهامى ربع و بطحا ركن و مشعر دل صفا جانش
كرم وضع و هدى پيشه خدا كيش و ولا ريشهبرون از حدّ و انديشه مقام و حدّ و سامانش
نبوت در نسب دارد ولايت در حسب داردكرامت از ادب دارد كه تابنده است برهانش
جلالت در نژاد وى همى تا بوالبشر دايمسيادت در نهاد وى به ميراث از نياكانش
چو از نسل حسن آمد حسن شد خلقت و خلقشسليل مجتبى چون شد گزيده گشت دو رانش
چو اين شهزاده آزاده امامت را نشد زادهبه وى اين رتبت آماده زفيض پيشوايانش
دو حضرت از امامان را شرفيابى شدش روزىبه وى اين بخت فيروزى زيزدان باد ارزانش
چو ايشان دانش و بينش زفضل وى بديدندىپذيرفتند آئينش پسنديدند ايمانش
دعا كردند بر جانش چو محكم يافته دينشوزآن در سينه شد گنجينه اسرار پنهانش
ستوده ديده اش حق بين گزيده ملّت و آئينبه دل پاينده توحيدش زرخ تابنده عرفانش
روايات سرآميزش همه در مدحت ايشاناحاديث دل آويزش همه در فضل آمالش
در آن كاخ بهشت آئين ملك بر پا پى خدمتبدان درگاه با تمكين بسايد جبهه سلطانش
فلك فر ناصر الدين شاه اعظم سايه يزدانكه نصرت كرد دين را تا زيزدان شد جهانبانش
در اين عهد همايون كه باشد تا ابد مقرونرواق و صحن و ايوانش نوآئين شد به فرمانش
طلا اندود بر بامش كه پايد در جهان نامشمنظم كرد اوقافش مرتب ساخت ديوانش
يگانه گوهر بحر فضيلت عالم عاملكه او چون گوهر علمى برون نامد زعمّانش
شكافنده زمين علم باقر شد از آن نامشطرازنده دل مردم از آن راست بنيانش
بر اولاد پيمبر از محبت سينه اش مخزناز آن شد قلب نورانيش محكم همچو پيمانش
فراهم كرد در انساب اين شهزاده و وصفشكتاب جنت آئينش كه قلب اوست رضوانش
سزد گر خوانمش اكنون خضر كش زنده مى سازددل پژمرده را زين چشمه چون آب حيوانش
اشاراتش زبس رنگين عباراتش زبس شيريننگارستان چين آورده اند زشكر ستانش
به اين جنّت نعيم دين شود پاينده انعامش
(۱۲۹۶)چو اين مجموعه را آمد زوى آغاز و پايانش
سزد هر ذرّه را در مدحت وى جلوه شمسشكه روح القدس استاد است و وى طفل دبستانش