جديد است و با مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادى شروع شد كه همه شما بدون استثنا مى دانيد كه مهمترين نقطه اى كه شخصيت اسدآبادى را شكل داد همين جا بود. ايشان را آوردند تهران. ناصرالدين شاه آورد، براى اينكه از انفاس قدسيه اش ـ به حساب ـ استفاده بكند نتوانست تحمل كند، ديد كه حرفهايش خيلى بالاتر است از آنچه كه او مى تواند تحمل كند، طردشان كردند و ايشان پناه بردند به حضرت عبدالعظيم عليه السلام .
و اينجا پايگاه بسيار باارزشى شد حالا جزئيات اش را بايد بخوانيد در تاريخ چه شخصيتهايى با ايشان در اينجا ملاقات كردند؟ چه تصميم هايى گرفته شد؟ و چه برنامه هايى طراحى شد كه آثارش را بعداً مى بينيد، اينقدر از اين چيزها زياد است كه معمولاً اين شعر معروف كه:
چه خوش بود كه برآيد ز يك كرشمه دوكارزيارت شَهِ عبدالعظيم و ديدن يار
همين بعد سياسى اش را ملحوظ مى كردند، ديدن يارش منظور كنايه از ملاقاتهاى محرمانه اى كه اينجا مى شود و تصميمات سياسى كه گرفته مى شود. خوب با آن تعبير خاص خودش ادا شده.
و در طول اين 200 سال، حدود 150 سالش اين تكرار شده، جزء ادبيات سياسى بوده اين، حالا بعضى ها اين شعر را طورى ديگر مى بينند. شايد هم شأن نزولش اين نباشد، ولى حداقل استفاده مى كردند از اين.
بعداً در دوران پيش از مشروطه اولين حركتى كه متديّنين تهران ـ بازاريان ـ كردند از اين جا شروع شد. البته اينها از مسجد جامع تهران مى خواستند شروع كنند آنجا داماد شاه (امام جمعه) اجازه نداد، گفت: اينجا را سياسى نكنيد. خوب متعلق به دربار بود. اجازه نداد و بيرونشان كرد و آمدند اينجا، ديگر اينجا كسى نبود بيرونشان