بخش بعدى عرضم اين است كه حضرت عبدالعظيم يك آدم ملايى بود، ملايى اين جور معلوم مى شود، ايشان در همين قسمت دو بار ولايت را نقل كرد، يعنى هم در اصول دين هم در فروع دين؛ در اصول دين، صبغه كلامى ولايت را و در فروع دين صبغه فقهى اش را نقل كرده است. ولى مسأله توحيد و نبوت، را يك بار ذكر كرده است اين حديث عرض دين را لابد چند بار مطالعه فرموده ايد عقايد را و مسأله ولايت را ذكر كرده است و تأكيد دارد و من به امامت اين ذوات مقدس ايمان دارم تا امام دهم، بعد وجود مبارك حضرت فرمود بايد به وجود امام يازدهم و وجود مبارك امام دوازدهم معتقد باشى كه اين يك بشارتى است كه در پايان عرضم اگر فرصتى دست بدهد تشريح مى كنم.
حال دارد فروع دينش را عرضه مى كند اينجا باز سخن از ولايت است اين تكرار براى چيست؟ عرض مى كند كه درباره فروع دين بَعد الولاية نماز است و روزه است و حج است و زكات، خوب مگر ولايت در فروع دين است... آنها مى گويند مردمى است، اگر سقيفه هم امامت را درست كرد مى شود، ولى ما مى گوييم: غدير مى طلبد با سقيفه كارى ساخته نيست.
راه حل اش اين است آنها كه مشخص است، آنها امر كلامى است، توحيد امر اعتقادى است، نبوت اين چنين است، وحى اين چنين است، اما ولايت دو صبغه و دو چهره دارد.
دو مسأله است كه مرز جدايى ما از ساير متفكران اسلامى است كه آيا ذات أقدس إله بعد از رسول گرامى (عليه و على آله آلاف التحيه و الثناء) كسى را نصب كرده است يا نه؟ اين مسأله كلامى است چرا؟ براى اينكه موضوع مسأله «فعل اللّه » است. مسأله اى كه موضوعش فعل خدا باشد مسأله كلامى است، طرفينش مسأله كلامى است.