مبهم و غير قابل فهم است ، نمى تواند ميزان شناخت چيزى ديگر شود.
رابعا در برخى از روايات ، مبهم و غير قابل فهم بودن قرآن ، صريحا نفى شده است . براى مثال ، ابو لبيد بحرانى از امام باقر عليه السلام روايت كرده است:
...فَمَن زَعَمَ أنَّ كِتابَ اللّهِ مُبهَمٌ، فَقَد هَلَكَ وأهلَكَ .۱... هر كس ادّعا كند كه كتاب خدا مبهم است ، هم خود به هلاكت درافتاده ، و هم ديگران را به نابودى كشانده است .
بنا بر اين ، مقصود از رواياتى كه فهم معارف قرآن را منحصر به اهل بيت عليهم السلام كرده اند، بر فرض صحّت سند ، احاطه داشتن بر همه معارف ظاهرى و باطنى آن است ، چنان كه در بسيارى از روايات ، به اين معنا تصريح شده است. اين روايات ، در واقع ، در مقابل كسانى كه خود را از اهل بيت عليهم السلام و راه و روش آنان در شناخت معارف قرآن ، بى نياز مى دانند ، صادر شده است.
نقد دليل سوم: ظاهر نبودن الفاظ قرآن
با توجّه به آنچه گذشت ، بطلان ادّعاى مبهم بودن الفاظ قرآن ، به دليل وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات آن ، روشن و بديهى است؛ زيرا:
اوّلاً وجود تقييد ، تخصيص و تجوّز در بيشتر آيات قرآن ، ادّعاى محض است و واقع ، خلاف آن است.
ثانيا همه آنچه در نقد دليل دوم ديدگاه اخباريان ذكر شد ، براى اثبات امكان برخوردار بودن مردم ، بويژه دانشوران از معارف قرآن ، كافى است.
ثالثا سنّت نيز مانند قرآن ، ناسخ و منسوخ ، خاصّ و عام ، ومحكم و متشابه دارد . در روايتى كه سُليم بن قيس از امير مؤمنان نقل كرده ، آمده است :