تلاشهاي مجلسي اول در فهم متن - صفحه 39

شدن به آن[متعه هاى متعدد و كنيزان] از همسران اصلى و زنانِ آزادتان باز نمانيد كه در اين صورت، امر كننده به آن(متعه) را انكار مى كنند و از او بيزارى مى جويند و بر او لعن و نفرين مى كنند.
آشنايان با صرف مى دانند كه بايد، به جهت نسبت فعل به زنان غايب، «يدعون» به كار رود و «يدعين» صيغه درستى در اينجا نيست، اما مجلسى از كتاب لغت القاموس شاهد مى آورد كه «دعيت» لغة فى «دعوت»، يعنى صيغه ششم فعل مضارع از ماده «دعو» به جاى وزن اصلى و با عين الفعل مضموم به شكل «يَفْعِلْنَ» و مشابه با ناقص يايى به كار مى ورد و همچون «يرمين» مى گردد و همان صيغه ششم، يعنى فعل منتسب به زنان غايب را شكل مى بخشد و هر سه فعل در حديث مذكور، يعنى يكفرن، تبرّين و يدعين را به زنان آزاد و همسران اصلى چنين مردانى نسبت مى دهد و ما را از پى جويى احتمال هاى ديگر و كوشش براى يافتن و يا ساختن فاعل ديگر، جداى از دو فاعل فعل اول، آسوده مى كند. ۱

1. تفسير لغات

اگر چه فنّ صرف، بيشتر، براى يافتن مادّه اصلى كلمه در كتب فرهنگ لغت عربى به كار مى آيد و پس از آن نيز به كارِ ساختن هيأت هاى گوناگون و فهم حالت هاى مختلف، اما آنچه مهم تر است، همين ماده و معناى اصلى كلمه است. بسيارى با مراجعه به يكى دو كتاب لغت رايج و معاصر، معناى نوشته شده را حجّت مى بينند و به همان بسنده مى كنند و سپس حديث و حتى قرآن را بر اساس آن تفسير مى كنند، اما اين روش نه هميشه كاراست و نه درست. در بسيارى از موارد، معناى ارائه شده از سوى كتاب لغت، تنها يك معناى استعمالى از چندين استعمال متعدد و متفاوت آن است كه ممكن است همان معنا در حديث، منظور شده باشد و امكان هم دارد كه معناى ديگر آن واژه، مقصود باشد.
افزون بر اين، سير تطوّر معناى لغت و تحوّل زبان هشدار مى دهد كه بسا معناى لغت در قرن هاى اوليه ظهور اسلام با معناى آن در قرون دهم و يازدهم و روزگار متأخر و معاصر متفاوت باشد. از اين رو، نمى توان معناى ارائه شده لغت را از سوى لغوى قرن هشتم و نهم لزوماً با معناى اراده شده از آن در قرن دوم و سوم و كمى پس و پيش، برابر و يكسان دانست و اين نكته، نياز به مراجعه به كتاب هاى لغت كهن و معاصر با عصر صدور روايات را بر مى نمايد.
از سوى ديگر، كتاب هاى لغت، تعهدى درباره تفكيك و بازشناسى معانى حقيقى از مجازى ندارند و بسيارى از آن ها استعمالات مجازى يك لغت را در كنار معانى حقيقى و اصلى مى نشانند و به جز معدود مؤلفانى، مانند زمخشرى در اساس البلاغة، اين جدايى را يادآور نمى شوند.

1.همان، ج ۸ ص ۴۷۸.

صفحه از 53