213
پيامبر اعظم از نگاه قرآن و اهل بيت(ع)

۲۰۴.فلاح السائل :پيامبر صلى الله عليه و آله هرگاه به نماز مى ايستاد ، [از فرط آرامش ،] مانند جامه اى بود كه به كنارى افتاده باشد .

ه ـ سيره ايشان در روزه

۲۰۵.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا در ابتداى بعثت، گاه چندان [پشت سر هم] روزه مى گرفت كه گفته مى شد: ديگر روزه را ترك نخواهد كرد ! و گاه [چندان] روزه را ترك مى كرد كه گفته مى شد: ديگر روزه نخواهد گرفت. سپس اين روش را ترك كرد و يك روز در ميان، روزه مى گرفت و اين، روزه داوود عليه السلام بود . بعد از چندى، اين را نيز واگذاشت و سه روز اوّلِ هر ماه را روزه مى گرفت . سپس از اين روش نيز دست كشيد و از هر ده روز، يك روز، روزه مى گرفت : پنج شنبه اوّل و آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه، و تا زمانى كه از دنيا رفت ، به اين سنّت ادامه داد .

و ـ در حال نشسته و ايستاده، به ياد خدا بودن

۲۰۶.المناقب ، ابن شهرآشوب :پيامبر خدا برنمى خاست و نمى نشست، مگر با ذكر و ياد خدا.

۲۰۷.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا هرگاه از مجلسى بر مى خاست، اگر چه زمانى كوتاه در آن جا نشسته بود، 25 مرتبه از خدا آمرزش مى طلبيد.

5 / 6

سخنى جامع درباره ويژگى هاى ايشان

۲۰۸.امام حسن عليه السلام :از دايى ام هند بن ابى هاله ـ كه توصيفگر پيامبر صلى الله عليه و آله بود ـ درباره شمايل پيامبر خدا پرسيدم . وى گفت : «پيامبر خدا ، ستبر و با اُبّهت بود . چهره اش مانند ماه شب چهارده مى درخشيد ، با قدّى بلندتر از افراد متوسّط القامه ، و كوتاه تر از افراد لاغر و بلند قامت . سرى بزرگ داشت و موهاى وى ، نه خيلى مجعّد بود و نه كاملاً صاف و نرم . اگر قسمتِ بافته موهايش باز مى شد ، فرق باز مى كرد ، وگرنه ، آن را به حال خود مى گذاشت و در هر حال ، هنگامى كه موى خود را بلند مى كرد ، بلندىِ مو از لاله گوشش تجاوز نمى كرد . رنگش درخشان بود ، پيشانى اش پهن بود و ابروانى كشيده و كمانى داشت . ابروانش در عين كشيده بودن ، كامل و پُرمو بود؛ ولى پيوسته نبود . هرگاه عصبانى مى شد ، رگِ ميان ابروهايش متورّم مى شد . بينىِ او باريك بود و در وسط ، كمى برجستگى داشت. نورانيّتى داشت كه هميشه وى را در برگرفته بود ، به گونه اى كه اگر كسى در او تأمّل نداشت ، متكبّرش مى انگاشت .
محاسن او كوتاه و پُرپشت بود ، و گونه هايش هموار و كم گوشت . دهانش بزرگ و دندان هايشان سفيد و برّاق بودند . رشته مويى نازك، از گردن يا سينه تا ناف داشت . گردن او، گويى تُنگى نقره فام بود . خلقتى همگون داشت ، بدنش فربه بود و در عين حال ، سينه و شكمش در يك سطح بودند . شانه هايى پهن و عضلانى ، و بدنى سفيد و نورانى داشت . از زير گردنِ او تا ناف، رشته مويى نازك ، مثل يك خط ، قرار داشت . پايين سينه و شكم وى و ديگر قسمت ها، عارى از مو بود و در مقابل ، ساعد ، شانه ها و بالاى سينه اش پُرمو بود. ساق دستشان كشيده، كف دستش درشت و دست ها و پاهايش زِبر بود . دست و پاهايش متناسب و استخوان هايش صاف و بدون كجى بود .
كف پاهايش كاملاً گود بود . قسمت قوزك پايش به پايين ، خيلى پُر گوشت نبود و آب از روى پايش رد مى شد . وقتى به حركت در مى آمد ، با قدرت ، قدم بر مى داشت . در حال حركت ، كمى متمايل حركت مى كرد . با وقار و سريع راه مى رفت ، گويا در سرازيرى به سمت پايين در حركت است . هنگامى كه به چپ و راست رو مى كرد ، با تمام بدن به آن سو رو مى كرد . چشمانش به زير افتاده بود و نگاهش به زمين ، طولانى تر از نگاهش به آسمان بود . معمولاً خيره خيره ، نگاه نمى كرد و به هر كس مى رسيد ، سلام مى كرد» .
به هند گفتم : گفتار وى را برايم توصيف كن .
هند گفت : «پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته اندوه [بابت انجام دادن وظيفه] داشت و هميشه در فكر بود . آسايش نداشت و در جايى كه نياز نبود ، سخن نمى گفت . گفتارش سنجيده و كامل بود . نه زياد سخن مى گفت و نه كم . كلامش متين بود . زشت و سَبُك ، صحبت نمى كرد . نعمت و محبّت ديگران ، هر چند كم ، در نظرش بزرگ بود و چيزى از آن را مذمّت نمى كرد . از طعم غذا ، نه تعريف مى كرد و نه اظهار ناراحتى . دنيا ، او را عصبانى نمى كرد و وقتى پاى حق در ميان بود ، كسى وى را نمى شناخت و چيزى رد مقابل غضبش تاب مقاومت نداشت، تا اين كه حق را پيروز گردانَد . براى اشاره كردن ، با تمامِ دست اشاره مى كرد و در هنگام تعجّب ، دست خود را بر مى گردانْد و در هنگام صحبت ، دست راست را به دست چپ ، نزديك مى كرد و با شست راست خود، به كف دست چپ مى زد . در هنگام غضب ، چهره خود را با ناراحتى، بر مى گردانْد و در هنگام خوش حالى ، چشم به زير مى انداخت . خنده اش بيشتر تبسّم بود . بسيار زيبا لبخند مى زد و در هنگام خنده ، دندان هاى سفيدش هويدا مى شد» .
اين حديث را مدّتى از حسين عليه السلام پنهان داشتم . سپس آن را به او گفتم و پى بردم كه قبل از من، از دايى ام هند ، سؤال كرده است . نيز متوجّه شدم كه او از پدر خويش، درباره رفتار اندرون و بيرون و نشستن و شمايل پيامبر خدا سؤال كرده و چيزى را نپرسيده باقى نگذاشته بود .
حسين عليه السلام گفت : از پدرم درباره زندگى داخلىِ پيامبر خدا ، سؤال كردم . پدرم فرمود : «ورود ايشان به هر خانه اى ، به خاطر اجازه اى كه [از همسران و كسان خود] داشت ، در اختيار خودش بود . و هر گاه به خانه مى رفت ، وقت خود را سه قسمت مى كرد : يك قسمت براى خداوند ـ تبارك و تعالى ـ ، يك قسمت براى خانواده ، و يك قسمت نيز براى خود . سپس ، قسمت خود را بين خود و مردم ، تقسيم مى كرد و اوّل ، خواص وارد مى شدند و پس از آن ، ساير مردم ، و چيزى از وقت خود را از مردم دريغ نمى فرمود و در مورد قسمت امّت ، روش او اين گونه بود كه اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دين ، بر ديگران ترجيح مى داد .
بعضى از آنان ، يك حاجت داشتند ، بعضى دو حاجت و بعضى بيشتر . پس به آنها مى پرداخت و آنان را نيز به آنچه باعث اصلاحشان و اصلاح امّت بود (از جمله با جويا شدن از احوالشان و نيز گفتن مطالب لازم)، مشغول مى كرد و مى فرمود: افرادِ حاضر ، به افرادِ غايب ، ابلاغ كنند و هر كس به من دسترس ندارد ، حاجتش را به من برسانيد؛ زيرا هر كس نيازِ نيازمندى را كه خود قادر نيست نيازش را به حاكم برساند، در نزد حاكم مطرح نمايد، خداوند، او را در قيامت ، ثابت قدم خواهد فرمود .
در نزد وى، فقط همين مطالب مطرح مى شد و از هيچ كس چيزى جز اينها قبول نمى فرمود . همچون پيشاهنگانِ جستجوگر ، وارد مى شدند و با دست پُر ، دين شناس و قادر به هدايت ديگران ، خارج مى شدند» .
[حسين عليه السلام ] گفت: درباره رفتار بيرونىِ پيامبر خدا و اين كه در بيرون، چه مى كرد، از پدرم سؤال كردم .
پدرم فرمود : «پيامبر خدا ، زبان خود را [از سخن گفتن،] جز در موارد نياز ، حفظ مى كرد . در ميان مردم ، تحبيبِ قلوب مى كرد و آنان را از خود نمى رانْد . كريم [و بزرگِ] هر قومى را گرامى مى داشت و رئيس آنان قرار مى داد . از مردم ، دورى مى جُست و خود را از [اعمال و رفتار غفلت آورِ] آنان به دور نگه مى داشت ، بدون اين كه خوش رويىِ خود را از آنان دريغ كند . از ياران خود ، سراغ مى گرفت و تفقّد مى فرمود و از مردم ، در مورد مسائلى كه بين خود آنان بود ، سؤال مى كرد . بدون افراط و تفريط ، نيكى را مى ستود و تأييد مى كرد ، و بدى را تقبيح مى كرد و بى ارزش مى شمرد. ميانه رو بود . كارهاى متناقض انجام نمى داد . هيچ گاه غفلت نمى كرد تا مبادا مردم ، غفلت كنند يا خسته شوند . در حق ، كوتاهى نمى كرد و از آن ، تجاوز هم نمى كرد . اطرافيان ايشان ، از بهترين مسلمانانِ نيكوكار بودند ، و برتر و بالاتر از همه نزد وى ، آن كسى بود كه خيرش به همه مى رسيد ، و هركس نسبت به ديگران بهتر همدردى و كمك مى كرد ، نزد وى ، مقام و منزلتى بزرگ تر داشت» .
[حسين عليه السلام ] گفت : در مورد نشست و برخاست ايشان ، سؤال كردم.
[پدرم] فرمود : «در نشستن و برخاستن ، همواره به ذكر مشغول بود . در اماكن [عمومى] ، توقّف نمى كرد و از اين كار ، نهى مى فرمود . هر وقت به مجلسى وارد مى شد ، در آخرِ مجلس مى نشست و همواره به اين كار ، دستور مى داد . با همنشينان خود ، يكسان برخورد مى فرمود تا كسى گمان نبرد كه ديگرى، نزد وى گرامى تر است . هر كس با ايشان همنشين مى شد ، در مقابل او آن قدر صبر مى كرد كه اوّل ، خود او بلند شود و مجلس را ترك كند . هر كس از ايشان حاجتى مى خواست ، يا با دست پُر برمى گشت و يا در پاسخ ، گفتارى نرم و ملايم ، دريافت مى كرد . حُسن خُلق او ، شامل حال همه بود . براى مردم ، همچون پدرى مهربان بود . در مورد حق ، همه در مقابل ايشان ، يكسان بودند . مجلس وى ، مجلس بُردبارى و حيا و صداقت و امانت بود و صدا در آن جا بلند نمى شد و از كسى هتكِ حرمت نمى گرديد و لغزش كسى بازگو نمى شد . همه، با هم هماهنگ بودند و از روى تقوا با هم رفتار مى نمودند. برابر و نسبت به هم، فروتن بودند ، افرادِ بزرگ تر را احترام مى كردند و به كودكان ، مهربانى مى نمودند و افراد حاجتمند را بر خود ، ترجيح داده ، افراد غريب را پناه مى دادند» .
پرسيدم : رفتارش با همنشينان خود ، چگونه بود؟
[امير مؤمنان] فرمود:«پيوسته،خوش رو و ملايم و خوش برخورد بود.سختگير و خشن ، داد و فريادكن و بد زبان نبود . عيبجويى نمى كرد. خيلى شوخى نمى كرد ، و از كسى خيلى تعريف نمى نمود . در مقابل آنچه دوست نمى داشت ، خود را به غفلت مى زد و به روى خود نمى آورد . كسى از وى نااميد نمى شد و آرزومندانش، محروم نمى شدند . سه كار را كنار گذاشته بود : جدال و ستيزه جويى ، زياده گويى ، و سخن گفتنِ بيهوده . و سه كار را در مورد مردم انجام نمى داد: كسى را نكوهش و سرزنش نمى كرد ، لغزش ها و مسائل پنهانىِ افراد را پيجويى نمى كرد ، و در موردى تكلّم مى فرمود كه اميد ثواب داشت . وقتى صحبت مى كرد ، همه ساكت بودند ، چنان كه گويى پرنده اى بر روى سر آنها نشسته است ، و هرگاه سكوت مى نمود ، ديگران صحبت مى كردند. در حضور ايشان، مجال سخن گفتن را از يكديگر نمى گرفتند . اگر كسى در حضور ايشان صحبت مى كرد ، ايشان سكوت مى كرد تا سخنِ او تمام شود . به هرچه ديگران را مى خندانيد ، مى خنديد ، و از هر چيز كه ديگران تعجّب مى كردند ، اظهار تعجّب مى كرد . در مقابل افراد غريب ـ كه در گفتار و درخواست ، رفتار درستى نداشتند ـ صبر مى كرد ، و حتّى ياران ايشان، به دنبال چنين افرادى مى گشتند . ايشان مى فرمود : وقتى حاجتمندى را ديديد كه در پىِ برآوردن نياز خويش است،به او كمك كنيد و مدح و تمجيد را جز از مؤمن صادق،نمى پذيرفت و كلام كسى را قطع نمى كرد ، مگر زمانى كه [ناروا شده ، ]از حد مى گذشت كه در اين صورت ، كلامش را يا با نهى كردن و يا برخاستن از مجلس ، قطع مى كرد» .
حسين عليه السلام گفت : درباره سكوت پيامبر خدا نيز سؤال كردم .
پدرم فرمود : «سكوت وى ، بر پايه چهار [اصل] استوار بود : بردبارى ، حَذَر (احتياط) ، سنجش و تفكّر . و امّا سنجش ، در يكسان نگاه كردن به مردم و يكسان گوش دادن به سخن هاى آنان بود ، و تفكّر وى، در امور باقى و امور فانى بود . بردبارى را در عين شكيبايى و صبر دارا بود . چيزى او را عصبانى نمى كرد و از كوره به در نمى بُرد .
در چهار مورد، با دقّت و احتياط ، رفتار مى كرد: انجام دادن كارهاى نيك،تا ديگران به او تأسّى كنند؛ ترك كارهاى زشت ، تا ديگران نيز ترك كنند؛ كوشش و دقّت نظر در اصلاح امّت خويش؛ و اقدام به كارى كه براى همه، خير دنيا و آخرت داشت».


پيامبر اعظم از نگاه قرآن و اهل بيت(ع)
212

۲۰۴.فلاح السائل :إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ إذا قامَ إلَى الصَّلاةِ كَأنَّهُ ثَوبٌ مُلقى . ۱

ه ـ سيرَتُه في الصِّيامِ

۲۰۵.الإمام الصّادق عليه السلام :كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله أوَّلَ ما بُعِثَ يَصومُ حَتَّى يُقالَ : ما يُفطِرُ، ويُفطِرُ حَتَّى يُقالَ : ما يَصومُ ! ثُمَّ تَرَكَ ذلكَ وصامَ يَوما وأفطَرَ يَوما وهوَ صَومُ داودَ عليه السلام ، ثُمَّ تَرَكَ ذلِكَ وصامَ الثَّلاثَةَ الأيَّامِ الغُرِّ، ثُمَّ تَرَكَ ذلِكَ وفَرَّقَها في كُلِّ عَشرَةِ أيَّامٍ يَوما؛ خَميسَينِ بَينَهُما أربِعاءُ، فَقُبِضَ عَلَيهِ وآلهِ السَّلامُ وهُو يَعمَلُ ذلِكَ . ۲

و ـ ذِكرُ اللّهِ عِندَ الجُلوسِ وَالقيامِ

۲۰۶.المناقب لابن شهر آشوب :كانَ[ صلى الله عليه و آله ] لا يَقومُ ولا يَجلِسُ إلاَّ عَلى ذِكرِ اللّهِ . ۳

۲۰۷.الإمام الصّادق عليه السلام :إنَّ رَسولَ اللّهِ صلى الله عليه و آله كانَ لا يَقومُ مِن مَجلِسٍ وإن خَفَّ ، حَتّى يَستَغفِرَ اللّهَ عَزَّوجَلَّ خَمسا وعِشرينَ مَرَّةً . ۴

5 / 6

كلامٌ جامع في خَصائِصِهِ

۲۰۸.الإمام الحسن عليه السلام :سَأَلتُ خالي هِندَ بنَ أبي هالَةَ عَن حِليَةِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، وكانَ وَصّافا لِلنَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : كانَ رَسولُ اللّهِ فَخما مُفَخَّما ، يَتَلأَلأَُ وَجهُهُ تَلأَلُؤَ القَمَرِ لَيلَةَ البَدرِ ، أطوَلَ مِنَ المَربوعِ وأقصَرَ مِنَ المُشَذَّبِ ۵ ، عَظيمَ الهامَةِ ، رَجِلَ الشَّعرِ ، إذَا انفَرَقَت عَقيقَتُهُ ۶ فَرَقَ ، وإلاَّ فَلا يُجاوِزُ شَعرُهُ شَحمَةَ أُذُنَيهِ إذا هُوَ وَفرَةٌ ، أزهَرَ اللَّونِ ، واسِعَ الجَبينِ ، أزَجَّ ۷ الحاجِبَينِ ، سوابِغَ في غَيرِ قَرَنٍ بَينَهُما عِرقٌ يُدِرَّهُ الغَضَبُ ، أقنَى العِرنينِ ، لَهُ نورٌ يَعلوهُ يَحسَبُهُ مَن لَم يَتَأَمَّلهُ ، أشَمَّ ، كَثَّ اللِّحيَةِ ، سَهلَ الخَدَّينِ ، ضَليعَ الفَمِ ، أشنَبَ ۸ مُفَلَّجَ الأَسنانِ ، دَقيقَ المَسرُبَةِ ۹ كَأَنَّ عُنُقَهُ جيدُ دُميَةٍ في صَفاءِ الفِضَّةِ ، مُعتَدِلَ الخَلقِ ، بادِنا مُتَماسِكا ، سَواءَ البَطنِ وَالصَّدرِ ، بَعيدَ ما بَينَ المَنكِبَينِ ، ضَخمَ الكَراديسِ ، أنوَرَ المُتَجَرِّدِ ، مَوصولَ ما بَينَ اللَّبَّةِ وَالسُّرَّةِ بِشَعرٍ يَجري كَالخَطِّ ، عارِيَ الثَّديَينِ وَالبَطنِ وما سِوى ذلِكَ ، أشعَرَ الذِّراعَينِ وَالمَنكِبَينِ وأعالِيَ الصَّدرِ ، طَويلَ الزَّندَينِ رَحبَ الرَّاحَةِ ، شَثنَ الكَّفَينِ وَالقَدَمَينِ ، سائِلَ الأَطرافِ ، سَبطَ العَصَبِ ۱۰ ، خُمصانَ الأَخمَصَينِ ، فَسيحَ القَدَمَينِ يَنبو عَنهُمَا الماءُ ، إذا زالَ زالَ تَقَلُّعا ، يَخطو تَكَفيِّا ويَمشي هَونا ، ذَريعَ المِشيَةِ إذا مَشى كَأنَّما يَنحَطُّ مِن صَبَبٍ ، وإذَا التَفَتَ التَفَتَ جَميعا ، خافِضَ الطَّرفِ ، نَظَرُهُ إلَى الأرضِ أطوَلُ مِن نَظَرِهِ إلَى السَّماءِ ، جُلُّ نَظَرِهِ المُلاحَظَةُ ، يَبدُرُ مَن لَقِيَهُ بِالسَّلامِ .
قالَ : قُلتُ : صِف لي مَنطِقَهُ . فَقالَ : كانَ صلى الله عليه و آله مُتَواصِلَ الأَحزانِ ، دائِمَ الفِكرَةِ لَيسَت لَهُ راحَةٌ ، ولا يَتَكَلَّمُ في غَيرِ حاجَةٍ ، يَفتَتِحُ الكَلامَ ويَختِمُهُ بِأَشداقِهِ ، يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلِمِ فَصلاً لا فُضولَ فيهِ ولا تَقصيرَ ، دَمِثا لَيسَ بِالجافي ولا بِالمَهينِ ، تَعظُمُ عِندَهُ النِّعمَةُ وإن دَقَّت ، لا يَذُمُّ مِنها شَيئا ، غَيرَ أنَّهُ كانَ لا يَذُمُّ ذَوَّاقا ولا يَمدَحُهُ .
ولا تُغضِبُهُ الدُّنيا وما كانَ لَها ، فَإِذا تُعوطِيَ الحَقُّ لَم يَعرِفهُ أحَدٌ ، ولَم يَقُم لِغَضَبِهِ شَيءٌ حَتَّى يَنتَصِرَ لَهُ . وإذا أشارَ أشارَ بِكَفِّهِ كُلِّها ، وإذا تَعَجَّبَ قَلَبَها ، وإذا تَحَدَّثَ قارَبَ يَدَهُ اليُمنى مِنَ اليُسرى فَضَرَبَ بِإِبهامِهِ اليُمنى راحَةَ اليُسرى ، وإذا غَضِبَ أعرَضَ بِوَجهِهِ وأشاحَ ، وإذا فَرِحَ غَضَّ طَرفَهُ ، جُلُّ ضِحكِهِ التَّبَسُّمُ ، يَفتَرُّ عَن مِثلِ حَبِّ الغَمامِ .
قالَ الحَسَنُ عليه السلام : فَكَتَمتُ هذَا الخَبَرَ عَنِ الحُسَينِ عليه السلام زَمانا ، ثُمَّ حَدَّثتُهُ فَوَجَدتُهُ قَد سَبَقَني إلَيهِ وسأَلَهُ عَمّا سَأَلتُهُ عَنهُ فَوَجَدتُهُ قَد سَأَلَ أباهُ عَن مَدخَلِ النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ومَخرَجِهِ ومجلِسِهِ وشَكلِهِ ، فَلَم يَدَع مِنهُ شَيئا .
قالَ الحُسَينُ عليه السلام : سَأَلتُ أبي عليه السلام عَن مَدخَلِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله ، فَقالَ : كانَ دُخولُهُ لِنَفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلِكَ فَإذا أوى إلى مِنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَةَ أجزاءٍ : جُزءا للّهِِ تَعالى ، وجُزءا لأَِهلِهِ ، وجُزءا لِنَفسِهِ . ثُمَّ جَزَّأَ جُزءَهُ بَينَهُ وبَينَ النَّاسِ ، فَيَرُدُّ ذلِكَ بِالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ولا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَيئا ، وكانَ مِن سيرَتِهِ في جُزءِ الأُمَّةِ إيثارُ أهلِ الفَضلِ بِإذنِهِ وقَسمُهُ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِي الدِّينِ ، فَمِنهُم ذُو الحاجَةِ ، ومِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، ومِنهُم ذُو الحَوائِجِ ، فَيَتَشاغَلُ ويَشغَلُهُم فيما أصلَحَهُم وأصلَحَ الأُمَّةَ مِن مَسألَتِهِ عَنهُم ، وإخبارِهِم بِالَّذي يَنبَغي ، ويَقولُ : لِيُبلِغِ الشَّاهِدُ مِنكُمُ الغائِبَ ، وأبلِغوني حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِ حاجَتِهِ ، فَإِنَّهُ مَن أبلَغَ سُلطانا حاجَةَ مَن لا يَقدِرُ عَلى إبلاغِها ثَبَّتَ اللّهُ قَدَمَيهِ يَومَ القِيامَةِ ، لا يَذكُرُ عِندَهُ إلاَّ ذلِكَ ، ولا يَقبَلُ مِن أحَدٍ غَيرَهُ ۱۱ يَدخُلونَ رُوَّادا ، ولا يَفتَرِقونَ إلاَّ عَن ذَواقٍ ، ويَخرُجونَ أدِلَّةً فُقَهاءَ.
فَسَأَلتُهُ عَن مَخرَجِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله كَيفَ كانَ يَصنَعُ فيهِ ؟ فَقالَ : كانَ رَسولُ اللّهِ صلى الله عليه و آله يَخزُنُ لِسانَهُ إلاَّ عَمَّا يَعنيهِ ، ويُؤلِفُهُم ولا يُنَفِّرُهُم ، ويُكرِمُ كَريمَ كُلِّ قَومٍ ويُوَلِّيهِ عَلَيهِم ، ويَحذَرُ النَّاسَ ويَحتَرِسُ مِنهُم مِن غَيرِ أن يَطوِيَ عَن أحَدٍ بُشرَهُ ولا خُلُقَهُ ، ويَتَفَقَّدُ أصحابَهُ ، ويَسألُ النَّاسَ عَمَّا فِي النَّاسِ ، ويُحَسِّنُ الحَسَنَ ويُقَوِّيهِ ، ويُقَبِّحُ القَبيحَ ويوهِنُهُ . مُعتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَمَلُّوا ، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ ، ولا يَجوزُهُ الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النَّاسِ ، خِيارُهُم أفضَلُهُم عِندَهُ ، وأعَمُّهُم نَصيحَةً لِلمُسلِمينَ وأعظَمُهُم عِندَهُ مَنزِلَةً أحسَنُهُم مُواساةً ومُؤازَرَةً.
قالَ : فَسَأَلتُهُ عَن مَجلِسِهِ ، فَقالَ : كانَ صلى الله عليه و آله لا يَجلِسُ ولا يَقومُ إلاَّ عَلى ذِكرٍ ، ولا يوطِنُ الأَماكِنَ ويَنهى عَن إيطانِها ، وإذَا انتَهى إلى قَومٍ جَلَسَ حَيثُ يَنتَهي بِهِ المَجلِسُ ويأمُرُ بِذلِكَ ، ويُعطي كُلَّ جُلَسائِهِ نَصيبَهُ حَتَّى لا يَحسَبُ أحَدٌ مِن جُلَسائِهِ أنَّ أحَدا أكرَمُ عَلَيهِ مِنهُ ، مَن جالَسَهُ صابَرَهُ حَتَّى يَكونَ هُوَ المُنصَرِفَ عَنهُ ، مَن سَألَهُ حاجَةً لَم يَرجِع إلاَّ بِها أو بِمَيسورٍ مِنَ القَولِ ، قَد وَسِعَ النَّاسَ مِنهُ خُلُقُهُ ، وصارَ لَهُم أبا رَحيما وصاروا عِندَهُ فِي الحَقِّ سَواءً ، مَجلِسُهُ مَجلِسُ حِلمٍ وحَياءٍ وصِدقٍ وأمانَةٍ ، لا تُرفَعُ فيهِ الأَصواتُ ، ولا تُؤبَنُ فيهِ الحُرَمُ ، ولا تُثَنَّى ۱۲ فَلَتاتُهُ ، مُتَعادِلينَ مُتَواصِلينَ فيهِ بِالتَّقوى مُتَواضِعينَ ، يُوَقِّرونَ الكَبيرَ ويَرحَمونَ الصَّغيرَ ، ويُؤثِرونَ ذَا الحاجَةِ ، ويَحفَظونَ الغَريبَ.
فَقُلتُ : كَيفَ كانَ سيرَتُهُ في جُلَسائِهِ؟ فَقالَ : كانَ دائِمَ البِشرِ ، سَهلَ الخُلُقِ ، لَيِّنَ الجانِبِ لَيسَ بِفَظٍّ ولا غَليظٍ ولا صَخَّابٍ ولا فَحَّاشٍ ولا عَيَّابٍ ولا مَزّاحٍ ولا مَدَّاحٍ ، يَتَغافَلُ عَمَّا لا يَشتَهي ، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ ، ولا يُخَيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ . قَد تَرَكَ نَفسَهُ مِن ثَلاثٍ : المِراءِ وَالإِكثار وما لا يَعنيهِ ، وتَرَكَ النَّاسَ مِن ثَلاثٍ : كانَ لا يَذُمُّ أحَدا ولا يُعَيِّرُهُ ، ولا يَطلُبُ عَثَراتِهِ ولا عَورَتَهُ ، ولا يَتَكَلَّمُ إلاَّ فيما رَجا ثَوابَهُ ، إذا تَكَلَّمَ أطرَقَ جُلَساؤهُ كَأنَّما عَلى رُؤوسِهِمُ الطَّيرُ ، وإذا سَكَتَ تَكَلَّموا ولا يَتَنازَعونَ عِندَهُ الحَديثَ ، وإذا تَكَلَّمَ عِندَهُ أحَدٌ أنصَتوا لَهُ حَتَّى يَفرُغَ مِن حَديثِهِ ، يَضحَكُ مِمَّا يَضحَكونَ مِنهُ ، ويَتَعَجَّبُ مِمَّا يَتَعَجَّبونَ مِنهُ ، ويَصبِرُ لِلغَريبِ عَلَى الجَفوَةِ فِي المَسألَةِ وَالمَنطِقِ حَتَّى أن كانَ أصحابُهُ لَيَستَجلِبونَهُم ، ويَقولُ : إذا رَأَيتُم طالِبَ حاجَةٍ يَطلُبُها فَأرفِدوهُ ، ولا يَقبَلُ الثَّناءَ إلاَّ مِن مُكافِىً، ولا يَقطَعُ عَلى أحَدٍ كَلامَهُ حَتَّى يَجوزَهُ فَيَقطَعَهُ بِنَهيٍ أو قِيامٍ .
قالَ : فسَأَلتُهُ عن سُكوتِ رَسولِ اللّهِ صلى الله عليه و آله . فَقالَ عليه السلام : كانَ سُكوتُهُ عَلى أربَعٍ : الحِلمِ وَالحَذَرِ وَالتَّقديرِ وَالتَّفكُّرِ ، فَأمَّا التَّقديرُ فَفي تَسوِيَةِ النَّظَرِ وَالاِستِماعِ بَينَ النَّاسِ، وأمَّا تَفَكُّرُهُ فَفيما يَبقى ويَفنى.
وجُمِعَ لَهُ الحِلمُ فِي الصَّبرِ فَكانَ لا يُغضِبُهُ شَيءٌ ولا يَستَفِزُّهُ .
وجُمِعَ لَهُ الحَذَرُ في أربَعٍ : أخذِهِ الحَسَنَ لِيُقتَدى بِهِ ، وتَركِهِ القَبيحَ لِيُنتَهى عَنهُ ، وَاجتِهادِهِ الرَّأيَ في إصلاحِ أُمَّتِهِ وَالقِيامِ فيما جَمَعَ لَهُم مِن خَيرِ الدُّنيا وَالآخِرَةِ . ۱۳

1.فلاح السائل : ص ۲۸۹ ح ۱۸۳ ، بحار الأنوار : ج ۸۴ ص ۲۴۸ .

2.الكافي : ج ۴ ص ۹۰ ح ۲ عن محمّد بن مسلم ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۲۷۰ ح ۷۵ .

3.المناقب لابن شهرآشوب : ج ۱ ص ۱۴۷ ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۱۵۲ ح ۴ .

4.الكافي : ج ۲ ص ۵۰۴ ح ۴ عن طلحة بن زيد ، مكارم الأخلاق : ج ۲ ص ۹۰ ح ۲۲۵۲ ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۲۵۷ ح ۴۰ .

5.المشذَّب : هو الطويل البائن الطُّول مع نَقص في لحمه ، وأصله من النخلة الطويلة التي شُذّب عنها جريدها : أي قطّع و فرّق (النهاية : ج ۲ ص ۴۵۳ «شذب») .

6.عقيقته : العَقُّ في الأصل : الشقّ والقطع ، سُمّيت الشعرة الّتي يخرج المولود من بطن أُمّه وهي عليه عقيقة (لسان العرب : ج ۱۰ ص ۲۵۷ «عقق») .

7.أزجّ الحواجب؛ الزجج : تقوُّس في الحجاب مع طول في طَرفه وامتداد (النهاية : ج ۲ ص۲۹۶ «زجج») .

8.الشَّنب : البياض والبريق والتحديد في الأسنان (النهاية : ج ۲ ص ۵۰۳ «شنب») .

9.المسربة : الشعر المُستدقُّ ، النابت وسط الصدر إلى البطن (لسان العرب : ج ۱ ص ۴۶۵ «سرب») .

10.في معاني الأخبار و بحار الأنوار : «سَبطَ القَصَب» .

11.في معاني الأخبار و بحارالأنوار : «لا يُقَيِّدُ مِن أحَدٍ عَثرَةً» .

12.في معاني الأخبار : «لا تُنثى» ولعلّه هو الأصحّ .

13.عيون أخبار الرضا : ج ۱ ص ۳۱۶ ح ۱ ، معاني الأخبار : ص ۸۰ ح ۱ كلاهما عن إسماعيل بن محمّد بن إسحاق عن الإمام الرضا عن آبائه عليهم السلام ، بحار الأنوار : ج ۱۶ ص ۱۴۸ ح ۴ .

  • نام منبع :
    پيامبر اعظم از نگاه قرآن و اهل بيت(ع)
    سایر پدیدآورندگان :
    شیخی، حمید رضا
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1385
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 78676
صفحه از 284
پرینت  ارسال به