۸۶۹.صحيح البخارىـ به نقل از اسحاق بن عبد اللّه ، از انس بن مالك ـ: در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله ، مردم دچار خشك سالى شدند . يكى از روزهاى جمعه كه پيامبر صلى الله عليه و آله مشغول خواندن خطبه بود ، باديه نشينى برخاست و گفت : اى پيامبر خدا ! دار و ندارمان از بين رفت و زن و فرزندانمان گرسنه اند . برايمان دعا كن .
پيامبر صلى الله عليه و آله دستانش را به آسمان برداشت ، در حالى كه يك تكّه ابر هم در آسمان مشاهده نمى شد . سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، هنوز دستانش را نينداخته بود كه ابرهاى كوه آسا پيدا شدند و از منبرش پايين نيامده بود كه ديدم باران از محاسن او مى چكد ، و آن روز و فردا و پس فردا و پسين فردايش تا جمعه ديگر ، باران باريد . آن باديه نشين يا باديه نشين ديگرى برخاست ۱ و گفت : اى پيامبر خدا ! خانه ها خراب شد و سيل ، اموال ما را برد . برايمان دعا كن .
پيامبر صلى الله عليه و آله دستانش را بلند كرد و گفت : «بار الها ! پيرامون ما ، نه بر سر ما!. ۲ و ابرهاى هر طرف كه با دستش به آنها اشاره مى كرد ، از هم پراكنده مى شدند . و مدينه چونان حفره ۳ شد و تا يك ماه ، آب در وادى ، جارى بود و هر كس از هر سوى مى آمد ، از بارندگى فراوان سخن مى گفت.
۸۷۰.امام كاظم عليه السلام :على بن ابى طالب عليه السلام فرمود : «به بازار رفتم و دِرهمى گوشت و درهمى ذرّت خريدم و براى فاطمه آوردم . او وقتى نان ها را پخت و گوشت را طبخ كرد ، گفت : كاش پدرم را هم دعوت كنى !
من نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . ديدم دراز كشيده است و مى گويد : پناه مى برم به خدا از گرسنه خوابيدن .
گفتم : اى پيامبر خدا ! ما غذايى تهيّه كرده ايم .
برخاست و به من تكيه داد و با هم به سوى فاطمه عليهاالسلام رفتيم . وارد كه شديم ، فرمود : غذايت را بياور ، اى فاطمه ! .
فاطمه ، ديزى و نان ها را آورد . پيامبر صلى الله عليه و آله روى نان ها را پوشاند و گفت : بار خدايا ! به غذاى ما بركت عطا كن .
سپس فرمود : مقدارى براى عايشه بكش . فاطمه كشيد .
باز فرمود : براى اُمّ سلمه هم بكش و فاطمه كشيد ، و براى هر نُه همسر پيامبر صلى الله عليه و آله ، يك قرص نان و ملاقه اى آب گوشت كشيد و فرستاد .
پيامبر صلى الله عليه و آله سپس فرمود : براى پدرت و شوهرت هم بكش . آن گاه فرمود : غذا بكش و بخور و به همسايگانت هم اهدا كن و فاطمه چنان كرد . با اين حال ، چندان از آن غذا باقى ماند كه چند روز مى خوردند.
1.ترديد ، از اسحاق بن عبد اللّه است .
2.يعنى در بيابان هاى اطراف كه محلّ رويش گياهان است ، ببارد ، نه بر سر ما و خانه هاى ما .
3.مراد ، اين است كه ابرها به پيرامون مدينه پراكندند و گرداگرد آن حلقه زدند (النهاية : ج ۱ ص ۳۱۰ «جوب»).